۱۳۹۶ اسفند ۱۵, سه‌شنبه

خش ششم (2 (ماموریت دایم پاکستان متأسفانه در بازگشت مجدد به محل مأموریت شاهد فاجعه دیگری بودم که در شُرُف تکوین بود. قبلاً گفتم بعضی از ازدواجهای حزب الهیهای وزارتخارجه مصلحتی و عمدتا بخاطر اعزام به مأموریت دائم خارج از کشور انجام میگرفت. فَرَجی همکار جدید نمایندگی که دوره دو ساله مترجمی زبان اردو را در دانشکده سیاسی وزارت خارجه طی کرده بود کاندید اعزام به مأموریت پیشاور میگردد و چون اعزام به مأموریت دائم مأمورین مجرد قدغن بود ناچار به پیشنهاد خانواده به خواستگاری دختری میرود، در آن جلسه دختر بوی جواب رد میدهد اما خواهر کوچکترش که عاشق ادامه تحصیل بوده وقتی متوجه میشود خواستگار خواهر بزرگش از وزارتخارجه است و قرار است به مأموریت خارج از کشور اعزام شود در همان جلسه علیرغم سنتهای دست و پاگیر و کهنه اندیشانه گذشته شخصا داوطلب این ازدواج میشود، بلافاصله این ازدواج سر میگیرد و زوج جوان عازم پیشاور میگردند. و من چون از طرف نمایندگی مأمور بودم برای مأمورین جدید خانه مناسبی اجاره کنم. با توجه باینکه همسر وی برخلاف زنان حزب الهی بجای چادر سیاه، مقنعه و روسری داشته شخص فرجی نیز بجای ریش انبوه آخوندی، مختصر تهریشی میگذاشت، ضمناً شیک و مرتب و خوش لباس هم بود، برای این زوج جوان سنگ تمام گذاشته در همان روزهای اول خانهایی مناسب در محله بسیار خوب و اعیانی بنام دیفنس کولونی برای آنها پیدا کردم. البته از همان ورود این زوج جوان نقزدنها شروع شده بود و خواهران زینب (زنان حزبالهی) بطرز لباس و نوع زندگی آنها حسادت و اعتراض داشتند و چون این قبیل زنان حزبالهی استاد حرف درآوردن هم هستند انواع و اقسام افسانههای جنّ و پری را علیه این زوج بیگناه و واقعاً پاک و بیآلایش که کاری به کار کسی نداشته و سرشان را پائین انداخته زندگی خود را میکردند، میبافتند. همسر فرجی بسیار جوان، خوشرو و یک سروگردن از زنان حزبالهی قدبلندتر و سرافراشتهتر و بهمین میزان خوش قلب و مهربان و بدون پیچیدگیهای زنان حزبالهی و خواهران زینب بود. وی در اندک مدتی توانست از دانشگاه پیشاور پذیرش گرفته و قرار بود از ترم آینده مشغول ادامه تحصیل گردد. و اما فرجی روحیه حساسی داشته و ظاهراً بعضی اسرار مگوی نمایندگی را با همسرش در میان میگذاشت و این بانوی ١٧ ،١٨ ساله هم در کمال سادگی و اعتماد و اطمینان آنها را با بعضی از زنان حزبالهی در شبهای دعای کمیل (پنجشنبهها) مطرح میکرد. وی در سن و سالی بود که آدمی در آن هنگام هیچ چیز بدی را باور نمیکند زیرا بقول ویکتورهوگو شکوک چیزی جز چین نیستند، آغاز جوانی چین ندارد. بعد از ماجرای هواپیمای مسافربری احساس نمودم آریاپور در رابطه با فرجی باصطلاح شمشیرها را از رو بسته است. بالاخص در جلسات از وی بسیار انتقاد میکرد و بطور مستقیم با ذکر حدیث و احکام دینی با هزار دلیل و برهان چنین القاء مینمود که با زنان نباید مشورت نمود، بĤنها نباید اطمینان کرد و اینکه حتما در منزل بدون توجه به وسایل استراق سمع و میکروفن مخفی از سوی ای اس آی پاکستان ماجرای جلسه اطاق اقدام و بمبگذاری در هواپیمای مسافربری افغانی را به زنش شرح داده و گوش نامحرمی متوجه قضایا شده و یک فرصت طلایی برای تنبیه و انهدام گستاخان به مقام ولایت فقیه از بین رفته است. ضمنا وی دستگیری عدهایی در فرودگاه و برکناری برخی را بخاطر باصطلاح دهن لقی فرجی میدانست، در نتیجه بطور محرمانه از طرف آریاپور سه نفر از کارکنان محلی که قبلا ذکرشان رفت مأمور شدند پنبه فرجی و همسرش را بزنند. روشنخان نامهرسان نمایندگی به بهانههای مختلف مدتی در اطراف منزل فرجی پرسه میزند تا رفت و آمدهای منزل ویرا کنترل کند. عباسآقا راننده سفارت کسانیکه بمنزل فرجی میرفتند و اتومبیل داشتند را با اتومبیل نمایندگی تعقیب میکند. مرتضی زیوری دانشجوی مأمور از وزارت امنیت رژیم نیز رفت و آمدهای فرجی به بازار و خرید و این قبیل مسائل را کنترل میکند و سرانجام ابوالحسن جعفری منشی محلی نمایندگی همراه آریاپور بعنوان مترجم وی در تحقیقات محلی با وی شرکت مینماید. من زمانی متوجه ماجرا شدم که کار از کار گذشته و پرونده بزرگی برای فرجی ساخته شده و دیگر کاری از من و هیچکس دیگر ساخته نبود، اما تقریبا همه به بیگناهی وی باور داشتیم و اما ماجرا چه بود؟ گفتم فرجی مترجم زبان اردو بود و به این خاطر هم به پیشاور فرستاده شده بود که باصطلاح در برخی مذاکرات مهم و محرمانه و سرّی، صورت مذاکرات را ترجمه و تحریر نماید و عجیب اینکه بیشتر اوقات هم شخص آریاپور از وجود وی استفاده میکرد و در ملاقات با بعضی افراد فرجی را با خود میبرد. و باز گفتم همسر فرجی علیرغم جوانی یک سر و گردن از زنان حزبالهی برتر و بالاتر بود آنها بهمین خاطر ویرا طرد کرده بودند و در نتیجه در غیاب همسرش ساعتهای متوالی در روز تنها بود و چون فرزندی نیز نداشتند تا آغاز فصل دانشگاه این زن خود را با کتاب و دوختودوز و دوستی با زنان پاکستانی سرگرم کرده بود. از جمله صاحبخانه وی زنی از خانواده اشرافی، آلامُد و مهم پیشاور بشمار میرفت و برخلاف بعضی از خانواده های پاکستانی حجاب و این قبیل مسائل را رعایت نمینمود. زباندانی فرجی باعث شده بود هرچند وقت یکباردیدارهایی بین دو خانواده انجام شود، ظاهرا صاحبخانه خواهر بیوهایی هم داشته که با همسر فرجی دوستی برقرار نموده برای خرید و دیدار از شهر مشترکا بیرون میرفتند و این در حالی بود که بدستور مرکز کسی حق نداشت با بیگانگان بخصوص کسانیکه حجاب اسلامی را رعایت ننموده و با اینکار س غربی مشغول بکار گردیده برای همیشه از اعزام به مأموریت خارج از کشور محروم شد اما باین ترتیب از وقوع یک خونآشامی و فاجعه دیگر توسط خفاشان شب جلوگیری بعمل آمد. این ایام مصادف با روزهایی بود که سمینار روسای نمایندگیهای خارج از کشور در تهران تشکیل و منصوری سفیر رژیم در اسلامآباد در پی بازگشت مجدد به اسلامآباد خواهان گردهمایی مجدد رؤسای نمایندگیها و کارشناسان سیاسی و کنسولی مقیم پاکستان جهت توجیه آنان و ارائه دستورالعملهای جدید مطرح شده در سمینار مرکز بĤنان گردیده بود اصولا منصوری هر بار سمیناری در مرکز با شرکت سفرا و روسای نمایندگیهای رژیم در خارج تشکیل میگردید باز ما را احضار و خلاصه اظهارات مقامات رژیم از پائین تا رهبر را دیکته میکرد بعضی مواقع هم فیلم ویدئوئی جلسات یا نوار سخنرانیها در سمینار مرکز مورد استفاده قرار میگرفت وی آخرینبار در سال ١٣٧٣ مطالب مطروحه در سمینار فوق را بشرح زیر ارائه نمود: رئیسی مدیرکل امور کنسولی: بخش کنسولی ویترین نظام .ج.ا ایران است برای بهبود کیفیت خدمات کنسولی گزارش تحلیلی از قوانین کنسولی کشور متوقف فیه تهیه وارسال شود. متکّی معاون حقوقی و کنسولی وزیرخارجه: نمایندگیها برای اولینبار مجاز هستند بهر ایرانی که دارای هویت ایرانی باشد گذرنامه صادر کنند. افرادی که قرار است گذرنامه بĤنها داده نشود بسیار محدودند شاید صد تا هم نشوند. حتی در صورت مراجعه منافقین (مجاهدین خلق) بĤنها نیز گذرنامه داده خواهد شد. در حال حاضر مهار نیروهای ضدانقلاب مقیم خارج مطرح است برای اینکار از سیاست دافعه و جاذبه استفاده خواهد شد. این سیاست اولا باعث اختلاف و پراکندگی آنها میگردد از طرفی بعضی دولتها قرار است برای این عوامل سخت بگیرند آنها چارهایی جز مراجعه به سفارت کشور خود نخواهند داشت و آخر سر نیز مجبورند به ایران برگردند. وقتی عدهایی ببینند تعدادی براحتی بایران رفت و آمد میکنند آنها نیز تشویق میشوند یا بالعکس مخالف آن عده میگردند یا حسودیشان میشود نتیجه اینکار در هرحال به نفع ما است با این ابتکار از تشکل و تجمع ضدانقلاب در خارج و اتحاد آنها جلوگیری خواهد شد. زمان شاه بهرحال این تشکلها و تجمعهای دانشجویی و غیره کار دست آن رژیم داد و چهره واقعی آن رژیم را به جهانیان شناساند. گرچه آنها نیروهای اصیلی بودند ولی ضدانقلاب از شگرد آنها استفاده میکند و بعضی مراجع بینالمللی نیز گوششنوا برای اینکارها دارند و وجهه ما را در خارج لکهدار میکنند. - باید تأسیس مدرسه با مدیریت و سرمایه ایران در خارج با اجرائیه خارجی تشویق شود. - در مبحث حقوقی مسئله استرداد مجرمین بر اساس قرارداد است در صورت فقدان قرار داد بر اساس عمل متقابل به مثل انجام میشود باید سند بگیریم که نمیدهند در حال حاضر فقط با پاکستان، ترکیه، فرانسه قرارداد داریم. دکتر ولایتی: افرادی که تابعیت مضاعف دارند باید اسامیشان اعلام شود آنها حق ندارند در انتخابات شرکت نموده یا به پُستهای حساس نائل گردند. یکی از تبعات نظمنوین آمریکا این بود که آمریکا و انگلیس در اجلاس هفت کشور صنعتی علیه .ج.ا ایران پیشنهاد نمودند مسئله باصطلاح تروریسم و حقوق بشر به شورای امنیت محول شود که خوشبختانه با فشارهای ژاپن و سپس فرانسه موفق نشدند. به همکاران توصیه میکنم به همه ارگانها سرویس بدهند و با یک دید در خدمت ارگانهای نظام باشند در نمایندگی فقط مسائل سیاسی مطرح نباشد بلکه مسائل اطلاعاتی و نظامی باهم مورد بررسی قرار گیرند. زارع سرپرست اداره امور اجتماعی: بلیط ? ?P.T.A) بی تی اِ) یعنی بلیطی که هزینهاش را خانواده مسافر در ایران تقبل میکند فقط به ایرانیانی اعطاء شود که مقیم نباشند. زردان سرپرست اداره امور دانشجوئی: در برنامه پنجساله نیاز به نیروی انسانی داریم باید نمایندگیها تمهیدات لازم را جهت بازگشت دانشجویان جهت تأمین نیروی انسانی نظام بکار گیرند. طلاب (ملاها) خارجی که خواهان ادامه تحصیل در ایران هستند باید نامشان را به حوزه علمیه قم و امور دانشجویی بدهید. در ۶٠ کشور مدرسه ایرانی داریم. ارتباطات با مدارس ایرانی را بمرکز گزارش کنید. هر خارجی که جهت تحصیل به ایران دعوت میشود توسط ستادی زیر نظر رهبر حمایت میگردد برادر ملکی معاون آموزشی وزیرخارجه به نمایندگی از وزارتخارجه امور مربوط به نقل و انتقال و استقرار آنها را بعهده دارد. این افراد بعدها بهترین نماینده از اُم القرای مسلمین در سرتاسر جهان خواهند بود. دکتر حبیبی معاون اجرائی رئیس جمهور: نظام .ج.ا ایران به اقتصاد بازار آزاد با قبول دخالت ولایت فقیه برای کم و زیادکردن بودجه برنامهها متکی است. در برنامه پنجساله دوم درصدد فکر افزار (تحصیل کردگان) و توسعه کیفی نظام هستیم برنامه پنجساله اول کمّی بود منبعد برنامه بصورت هدایت غیرمستقیم و کیفی خواهد بود. ایجاد بازار برای اجناس ایرانی مهم است، استفاده از اهرم اقتصادی برای پیشرفت سیاسی و بالعکس، الگوی برنامه اقتصادی سیاسی ما است. با اهرم اقتصادی در آلمان، هلند و هر کشور دیگر میتوان فشار سازمانهای ضداسلامی چون حقوق بشر را خنثی نمود. صنعتی معاون مالی و اداری: برادران باید صرفهجوئی کنند در حالحاضر ٢٨۵٢ نفر کارمند سیاسی ٢٠٠٠ نفر اداری و ١٣٩٠ نفر خدمات و ١٣٠٠ نفر فنی و به همین میزان کارمند محلی داریم. چهار الی پنج ساختمان به ساختمانهای وابسته به وزارتخارجه اضافه شده ولی هنوز جا کم داریم. مصطفوی (مسئول امور پشتیبانی و پیگیری و بازرسی) وابسته به وزارت اطلاعات و امنیت رژیم در وزارتخارجه : برادران مراقب باشند افراد غیررسمی به اطاق اقدام وارد نشوند (اطاق اقدام در سفارتخانهها ستاد عملیات تروریستی است و نمایندگان وزارت اطلاعات و امنیت رژیم و سپاهپاسداران و همچنین نماینده ولیفقیه و رئیس نمایندگی باتفاق مأمور رمز نمایندگی در آن شرکت میکنند)، فقط رئیس نمایندگی و مأمور رمز حق دارند از ابزار رمز و دفترچهها و کلید رمز استفاده کنند. مسائل امنیت کاملا و باید ٢۴ ساعته رعایت شود. مانورهای پشتیبانی، پدافندی و عملیاتی هر هفته تمرین شود. تمرین آمادهباش قرمز یکماه یکبار کافی است. اداره ارزشیابی قرار شده سیاستهای تدوین شده در امور امنیتی را در شقوق مختلف ارزیابی کند. نوربخش معاون وقت رئیس جمهور در امور اقتصادی: اوضاع و احوال بینالمللی برای حفظ منافع ما مناسب است زیرا دنیا با رکود اقتصادی مواجه است لذا فرصتی بدست ما افتاده که سرمایههای خارجی را جذب کنیم. اکنون بحث در کابینه اینست آیا .ج.ا ایران جدا از جامعه بینالمللی باشد یا با آن ادغام شود. ما به ارتباط باید اُلویت بدهیم یعنی مبادله اقتصادی باعث میشود که اگر تحریم بکنند خودشان متضرر شوند. بخصوص فشار کارگران این کشورها هم در صورت تعطیلی کارخانهها مطرح است لذا تصمیم گرفتیم روابط باشد. کارها باید باهم (منظور نوربخش همĤهنگی است) انجام شود، دستگاههای دیگر ترغیب نشوند که بطور موازی با وزارتخارجه رقابت کنند. ایجاد رقابت بین مدیران برای جذب تسهیلات اعتباری (مثل وام) از ژاپن و اروپا یک اصل است نباید فراموش کرد که پاکستان در جذب امکانات بینالمللی بسیار پیشرفته و تمام پیشرفتهای اقتصادی خود را از طریق امکانات بینالمللی بدست آورده است. حجم مبادلات برنامه پنجساله آینده، یکصدمیلیارد دلار است باید بین شرکتهای خارجی رقابت ایجاد کنیم. پرداخت مارک و ین در مقابل درآمد دلاری، کاهش یافته و چهار میلیارد دلار ضرر کردهایم ما با کاهش ارزش این ارزها طی پنجسال ٩ میلیارددلار ضرر کردهایم با پائین آمدن قیمت نفت تا اواخر سال ١٣٧٢ مقدار ۴/۵ میلیارد دلار ضرر کردیم. از سال ١٣٨۵ نفت تمام شده و ما صادرات نفت نخواهیم داشت. ما بزودی وابستههای بازرگانی به نمایندگیها اعزام میکنیم. وزارت علوم و آموزش عالی هم قرار است وابسته آموزشی بخارج اعزام نماید. ملاقات با رهبر (خامنهایی) و اظهارات وی: - تفکر و ارزشهای اسلام نظام را در جهان گسترش دهید. مسائل اعتقادی فقط برای علماء و مسجد و غیره نیست برای سیاسیون و غیره هم هست. شعار دائمی شما باید عدم تسلیم در مقابل استکبار باشد، همه در خارج بشما بعنوان یک الگو نگاه میکنند سعی کنید همسران شما کمک و یارتان درین زمینهها باشند و ظواهر اسلامی را رعایت کنند. پارامترها و آرایش نیروها در منطقه و بخصوص پاکستان بهم خورده و سیاست غرب جایگزین شوروی و اسلام بنیادگرا گردیده و سعی بر رقیبکردن اسلاممیانهرو در مقابل اسلام بنیادگرا و ایجاد اختلاف بین مسلمانها و تقسیم جهان اسلام به دو گروه هستند تا تندروها یعنی اسلامیون واقعی موفق به گسترش نفوذ خود در میان مسلمانان نشوند. باید با این مقوله بشدت مبارزه شود. عزّت، حکمت و دیانت شما در این مبارزه است. - هاشمی رفسنجانی: اگر شخصی کار اقتصادی در ایران داشت ویزا بدهید بعداً بما اطلاع دهید. نباید فراموش کرد یکی از علل موفقیت امام غیر از بعضی دوستان مخلص خارجی، دو مسئله پول از بازار و آدمهای فعال از لحاظ گفتاری و رفتاری در داخل و خارج تا مرحله انقلاب و تماس با محافل جهانی و تبلیغی بود. برادران تا سر حد امکان باید مانع از استفاده ضدانقلاب در خارج از این ابتکارات و شگردهای ما باشند باید سعی نمود منابع مالی آنان مسدود شود. باید منابع تبلیغی آنان کور گردد. بهر کیفیتی هست باید مانع جریان منابع مالی از کشور به خارج شد عوامل فعال ضدانقلاب اعم از فعال گفتاری و رفتاری باید شناسائی و معرفی و تنبیه شوند. فعال بودن نیروهای مخلص ما در فلسطین و لبنان و سوریه و دخالت ما در مسائل خاورمیانه برای ما عمق استراتژیک درین منطقه مهم ایجاد میکند. اگر بین اعراب و اسرائیل صلح شود ما وزنه سیاسی خود را در منطقه از دست خواهیم داد، شعار اسرائیل باید نابود شود شعار محوری و مرکزی ما باید در منطقه و جهان باشد بگذارید آنها بگویند ما سیاست خارجی خود را فلسطینی کردهایم. هرجه دلشان میخواهد بگویند ما کار خود را میکنیم. از لحاظ ائیدئولوژی بهائیت هم سطح صهیونیسم و ابزار آنست باید این پدیده نیز در داخل و خارج محو و نابود گردد. باید عوامل کلیدی این فرقه همچون صهیونیستها شناسایی و معرفی شوند برای زردتشتیسم (منظور هاشمی دین زردشت است) نیز اخیرا دکان و دستکی در خارج جور کردهاند. تبلیغات گستردهایی برای گرایش بعضی افراد باین فرقه میشود محوریت این عوامل باید شناسایی و تنبیه شوند اصلیترین حکم در اسلام اصلی است که علیه ارتداد و عناصر مرتد جاری میشود. زمان طاغوت (منظور هاشمی زمان شاه است) در رابطه با هند و پاکستان سعی میشد همواره موازنه سیاسی حفظ تا ابتکار مانور در روابط فیما بین با ایران باشد این سیاست باید ادامه یابد. اما در مورد افغانستان حفظ موازنه سیاسی سالب به انتفاع موضوع است آنجا باید همواره یک قدرت طرفدار تهران حکمفرما گردد یا حداقل حاکمان مقید به اسلام نابمحمدی در افغانستان مستقر شوند، پاکستانیها بعلت دشمنی با هند و نفوذ در بین مسلمانان هند و سایر مناطق شبه قاره تظاهر به اسلام میکنند آنان مسلمانان واقعی نیستند، یادمان باشد بنیانگذار پاکستان گوشت خوک و مشروب میخورد و ریشه انگلیسی داشت. اما ما بعضی همکاریهای فنی با آنها را در برخی کارهای ویژه ادامه خواهیم داد. - در الجزایر علیرغم خرج و نیروی فراوان و زحمات بیشمار و پیروزی مسلمانان نگذاشتند قدرت دست آنان باقی بماند و فردی را که مدتها در نمک خوابانده بودند آوردند. اولاً باید مراقب این افرادی که غرب برای روز مبادا علیه ما و دیگران در نمک خواباندهاند بود. ثانیاً ما ناامید نیستیم هنوز امیدها و برنامههایی هست و برادرمان جناب شیخ (منظور رفسنجانی، حسین شیخ الاسلام معاون خاورمیانه، کشورهای عربی و آفریقا در وزارتخارجه است) بهمراه تیم خوبی از برادران مخلص، در منطقه عملکرد فعال دارند. البته برادران الجزایری ما عجله کردند مثل ما گامبهگام وارد نشدند عدهایی را ترساندند، تبلیغات و ضدتبلیغات را فراموش کردند. این قضیه تجربه مهمی شد برای سایر نقاط، البته نفوذ ما در آفریقا که بنظرم سرزمین دست نخوردهای است و استکبار بعد از غارت منابع آنها را جز چند مورد بحال خود رها کرده آغاز و تعمیق یافته، این مخارج و زحمات بهدر نرفته و این روند باید ادامه یابد. - برادران مأمور در کشورهای قاره آمریکا اعم از شمالی و مرکزی و لاتین و جنوب خوب کار کردند گرچه ما برخی از نیروهای محلی مخلص خود را در بعضی جاها از دست دادیم یا خنثی شدند ولی بازسازی و احیای نیروها و منابع آغاز شده است با برنامهریزی کوتاه مدت و بلندمدت حداکثر دهساله امیدواریم دوباره ابتکار عمل را در آنجا بدست آوریم. - خوشبختانه در اروپا مشکلی نداریم اغلب کشورها دوستان تجاری درجه اول ما هستند حضورما در منطقه خودمان بطور مستقیم برای آنان منافعی داشته، فروشهای کلانی از هر رقم به سعودیها و دیگران داشتهاند در صحبتهای دوستانه به این امر اقرار میکنند در مقابل بعضی از آنان پشتیبانان ما در محافل منطقهایی و بینالمللی هستند. با اخذ وام و اعتبار مالی ازین کشورها آنها را مجبور میکنیم این همکاریها تداوم یابد اگر ما نباشیم پولشان از بین میرود ازین نوع وابستگی غیرمستقیم آنها به ما نتایج خوبی گرفتیم مجبورند ما را داشته باشند. مسئله همکاری ما با برادران مسلمان این قاره بخصوص بُسنی و هرزکوین بسیار مطلوب بوده و نتایج مثمرثمری بهمراه داشته و ما از برادران مأمور درین منطقه کمال قدردانی را داریم. دخالت ما درین مسائل برای ما عمق استراتژیک در قاره اروپا ایجاد نموده است. بهمین ترتیب مسئله آذربایجان و ارمنستان و موضوع قرهباغ عمق استراتژیک ما را درین قسمت نیز افزایش داده ما در چند مرحله توانستیم از ابتکار برادران مأمور در پاکستان و سایر نقاط شبهقاره هند همچنین افغانستان به نفع مسائل استراتژیک خود در مناطق فوق به عالیترین شکل ممکن بهرهمند گردیم. اعزام نفرات حزباسلامی حکمتیار به آذربایجان و بُسنی هرزکوین از طریق ایران، ابتکار جالبی بود حکمتیاری که تا دیروز در افغانستان مقابل ما بود اکنون به یار منطقهایی و بینالمللی ما مبدل گردیده و نیروهای زُبدهاش را در اختیار ما گذاشته تا هر جا خواستیم روان کنیم باید ازین تجربه در موارد دیگر و مناطق ویژه استفاده بکنیم (این حرفها زمانی زده میشد که پاکستانیها و آمریکائیها و سعودیها درپی فروپاشی اتحادجماهیرشوروی در صدد بودند بتدریج مجاهدین سابق را تبدیل به مهرههای سوخته نموده و از رده خارج و بجای آنان نیروهای تازه نفسی جایگزین سازند که از لحاظ ایدئولوژی و تندروی شبیه رژیم تهران باشند تا بتوانند با مترسک قراردادن آنها تسلیحات بیشتری به منطقه بفروشند یا از بعضی از قدرتهای منطقهایی زهر چشم بگیرند.) در رابطه با چین و کرهشمالی خوشبختانه روابط و همکاریهای استراتژیک ما تعمیق یافته و در حد بسیار مطلوبی است برادر خرم خوب کار کردند ما از بعضی از امکانات جمهوریهای جدیدالتأسیس اطراف دریای خزر نیز بهرهمند میشویم البته ما در این جمهوریها و سایر جماهیرآسیای میانه کمی دیر دست به کار شدیم و زمانی وارد شدیم که قبلا اسرائیلیها و ترکها وارد شده بودند. برادران این بخش وظایف ویژهایی دارند که در جلسه مخصوص این بخش در دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی بررسی خواهد شد. - در رابطه با ضدانقلاب و فراریان، خوشبختانه ترکها قولهایی که بما داده بودند سرانجام عمل کردند و مسئله استرداد مجرمین در حال شکلگیری است برادر باقری خوب کار کردند البته ما نیز امتیازاتی در قبرس و روابطمان با یونان بĤنها دادیم که البته ناچیز است اما در مقابل فراریان به ترکیه نیز عملاً خنثی شدهاند و گرفتارتر از فراریان به پاکستان گردیدهاند. با صدام و منافقین نیز صلح مسلح ادامه دارد و ما قصد نداریم تا زمانی که آنها وارد میدان نشدهاند دست بکار شویم. برادر فلاحیان در حاشیه جلسه میگفت گویا بعضی برادران نگران توسعه این گروهک و همکاری و اتحاد آنها با چپهاو سلطنت طلبها بودهاند خوشبختانه با توجه به گذشته و عملکرد آنان، سلطنتطلبها تقریبا محال است با آنها یکی بشوند حاجآقا ظریف میگفت عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد. عملکرد اینها باعث نفاق و اختلاف بیشتر گروههای ضدانقلاب شده و تصور میکنم این روند ادامه یافته و تشدید شود بخصوص با توجه به منابع و همکاریهایی که دارند خیلی از مهرههای فعال ضدانقلاب را بیآبرو کرده اند. تبلیغاتشان الحمداالله درین مورد خوب کار میکند (خنده حُضار) - ضدانقلاب اروپا نیز خوشبختانه خنثی و مهار شدهاند برادران خوب کار کردند درین مورد همه نهادها ید واحده بودند. البته بعضی کشورها نیز همکاری داشتند از دست این عناصر خسته شدهاند آرامش آنها را بهم زدهاند. گرچه بیشترین مخارج و صرف نیرو و امکانات درین قسمت بوده و ما توانستیم بالاخره از اتحاد و تجمع آنها جلوگیری کنیم. میخواستند چپیها راستیها و سلطنت و مشروطهخواهان با جبهه ملی و نهضتیهای داخل همانند دکان و دستک شورای ملی مقاومت یک شورای مشترک و اتحادیه، چیزی شبیه کنفدراسیون دانشجویان مخالف رژیم شاه درست کنند. برادران بموقع وارد عمل شده والحق والانصاف خوب کار کردند و مانع شدند. باید از آنها قدردانی شود. بعضی از نیروهای ما بازگشتند و قرار است در ارگانهای دیگر مشغول شوند یکی دو نفر وارد کابینه میشوند تازه نفسها باید جای خالی آنها را بخوبی پر کنند. بخصوص آنهایی که در بخش مربوط به سلطنتطلبها و مشروطهچیها بودند خوبتر عمل کردند. اسنادی داریم که آنها روز بروز بیشتر تجزیه میشوند صحبت ٢٠ الی ٣٠ گروهک است برادرمان حاجآقا فلاحیان اصطلاح میکرونیزه یا میکروبیزه را بکار برده بودند بعضی از این عوامل و تجمعها به گروهکهای چند نفره تجزیه شدهاند و اختلافاتشان خوشبختانه تشدید و تقویت شده که این روند باید ادامه یابد. در سوئد، سوسیال دموکراتها با برخی عوامل چپی همکاری دارند ولی نیروی قابل توجهی نیستند. ضدانقلاب مقیم سایر کشورهای قطب (منظور هاشمی نروژ، فنلاند و احتمالاً دانمارک است) نیز کاری نمیتوانند بکنند طبیعت خدادادی این مناطق هم خوشبختانه مانع این کارها میشود. البته ما با این کشورها مختصر مسائلی داریم که در حال حل شدن است. و اما موضوع لوسآنجلسنشینها و بعضی دیگر از مناطق آمریکا کاملاً توسط برادران مسئول در حال بررسی است خوشبختانه برخی برنامههای صدا و سیما (رادیو و تلویزیون) که از دو، سه سال پیش آغاز شده و تداوم دارد ضدانقلاب داخلی را از همپالگیهایشان در آنجا که هم پول دارند و هم سایر منابع و دستشان بازتر است مأیوس نمود. این برنامهها ادامه خواهد یافت اما یکی از برادران گزارشی نوشته بود که جالب بود برادر فلاحیان آنرا در جلسه ویژه برای برادران منطقه میخوانند صُحبت از جذب برخی نیروها است تا اختلاف فعالان سیاسی و قشر ثروتمندی که ممکن است مخارج تبلیغات و سایر اقدامات ضدانقلابی آنها را متقبل شوند تعمیق و گسترش یافته و تا حد عدم پیوند دائم ایندو قشر ادامه مییابد. بهرحال درین مورد ما تجربه اروپا را داریم گرچه آنها منابع مالی اندکی داشته و دارند. در نتیجه در فکر این هم هستیم که ضدانقلاب پولدار آمریکایی با فراریان اروپایی نیز پیوند نخورند. -خلاصه گزارشات برادران در آلمان فرانسه و انگلستان را خواندم. هلندیها قولهایی بما دادند، در آلمان، فرانسه دولت حامی این گروهکها نیست اما آنها توانستهاند خود را با احزاب یا برخی نشریات و محافل و حتی اشخاص ذینفوذ ربط دهند مجبوریم خودمان دست به ابتکاراتی بزنیم. در انگلستان مسئله رشدی مُرتد را داریم فعلاً با ما قهرند میخواهند ساحت مقدس امام را با لغو حکم بشکنیم همه هم درین مورد یک دست شدهاند. غیر از دولتها، ضدانقلاب هم از فرصت استفاده میکند اما نیروهای چندان قابل توجهی نیستند نشریاتی دارند که خوشبختانه در ایران خواننده ندارد و نمیتواند صدمه بزند. قصد داریم مسائل فرهنگی را در لندن و سایر جاها تعمیم و تقویت کنیم تا با عملکردشان نشریات مزبور را خنثی کنند تا سفارت ما کاملا جا نیفتاده و سفیر دائم نداریم مجبوریم از ارگانهای فرهنگی و غیره استفاده کنیم. دیدیم ضدانقلاب از منابع خیریه استفاده میکند گفتیم ما چرا از این سازمانها بطور غیرمستقیم سود نبریم. البته مخارج این قسمت زیاد است اما فعلا مجبوریم بپذیریم و تا پول داریم خرج میکنیم رهبرمان نیز اجازه دادهاند و شخصا کمک میکنند. - قرار شده دفتر ژنو را (نمایندگی دائم ایران در دفتر سازمان ملل_ژنو) تقویت کنیم، برادر ناصری گفتند برای مأمورین دائم سهمیه است مجبوریم موقت بفرستیم. نیویورک هم آقای رجائی قبلا ابتکار جالبی بکار برده و سنگ بنای ارتباط با مطبوعات و برخی محافل مخالف دولت آمریکا در نیویورک را بنا نهادند که برادران دیگر از جمله برادر خرازی آنرا ادامه میدهند و خواهند داد. کمی هم از بار مسائل مربوط به ضدانقلاب بعهده برادران، در نیویورک است و فعلاً چارهایی جز این نداریم. - بعضی مشکلات که در استرالیا وبرخی دیگر از کشورهای اقیانوسیه و آسیای جنوبی و جنوب شرقی داشتیم در حال حل شدن است در بعضی جاها ابتکار عمل بدست نیروهای ما است در یکی دو جا البته عوامل ضدانقلاب کارهایی میکنند ولی ابتکارات مربوط به میکرونیزه یا میکروبیزه کردن آنها هم آغاز شده و در حال شکلگیری است البته اینجاها مناطق دور افتادهایی است و آنهانیز منابع مالی ندارند و مثل اروپا و آمریکا مشکلساز نیستند، مشکل ما در این دو منطقه همان تعداد انگشتشمار عوامل خود فروخته قبلی است که تعدادی از ضدانقلاب آنها را میشناسند، پول هم دارند و فعال هم هستند و ارتباطاتی هم البته در سطح بسیار اندک با داخل دارند که خوشبختانه بنا به تحقیقات برادر فلاحیان مالی نیست و خطری برای نظام بشمار نمیروند اما همانطور که مقام معظم رهبری دیشب فرمودند دیانت شما، عزت و حکمت شما باعث میشود بکمک سربازانِ گمنام امامزمان ریشه این عناصر کنده شود و الحمداالله ریشه تعدادی از آنها نیز کنده شده و من بعد نیز خواهد شد. دکتر نقرهکار رئیس دانشکده سیاسی: در حال حاضر، ٧٠٠ دانشجو در رشته سیاسی ٣٠٠ دانشجو در رشته فرهنگی داریم تا کنون هم ۴٠٠ لیسانس و فوقلیسانس در رشتههای کارشناسی روابط بینالمللی و حقوقی و کنسولی و کاربرد زبان انگلیسی و فرانسه تربیت کردهایم. در دانشکده ٣٠٠ پایاننامه در ده گروه موضوعی تهیه شده است. (دروس و کلاسهای این مدرسه استاندارد نیست و رژیم برای اینکه به عدهایی از وابستگان خود لیسانس و فوقلیسانس داده آنها را به مأموریت خارج از کشور بفرستد این مدرسه را تأسیس نموده و بودند کسانی که بیش از ۶ ،٧ کلاس سواد نداشتند و پس از طی یک دوره یک ساله، به آنها مدرک لیسانس و فوقلیسانس داده شده و متأسفانه این روند با شدت بیشتری ادامه دارد). - دکتر شهابی سرپرست دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی: برادران وظیفه دارند یک نسخه از مقالات نشریات و رسانههای گروهی محل مأموریت خود را در سه موضوع ایران - بنیادگرایی و مسائل منطقه بهرزبانی که باشد به دفتر مطالعات بفرستند شخصیتهای سیاسی، علمی بالاخص اساتید را به تهران دعوت کنید. وسایل سفر مُهیا و مراتب را به دفتر اطلاع دهید. دکتر لاریجانی وزیر ارشاد و اسلامی: بررسی مهندسی سیاسی نشان میدهد سیاست اخیر غرب ایجاد تقابل اسلام با مسیحیّت است و بشرح زیر اقدام میکنند. (بعضی از عناصر رژیم اصطلاحات عجیب و غریبی در سخنان و نوشتههای خود بکار میبرند که منشاء علمی و ادبی ندارد مثل شیمی سیاسی، فیزیک سیاسی و مهندسی سیاسی که آخر سر هم من نفهمیدم مفهوم این عبارات چیست؟) - کاشتن دشمن فرضی برای تغییر مسیر افکار به سمت مورد نظر خود. - تصویر اینکه اسلام فرهنگی نیست. آنها از اسلام یک موضع نظامی جلوهگر ساختهاند. - عالم اسلام را بدوی و واپسگرا نشان میدهند. - چون با الیتهای اسلام نمیتوانند تقابل کنند با تبلیغات در حالت تقابل با تودهها هستند. این تبلیغات در چهارچوب شکستن تعصب مذهبی و سعی در جدائی دین و سیاست است. برای مبارزه با ترفندهای فوق لازم است: ١ -با تنوع فرهنگ مبارزه شود ٢ -ضرورت دینداری بین مردم تبلیغ شود ٣ -مسائل فرهنگی خاص روشنفکران و علماء نگردد. با احزاب و انجمنها ارتباط برقرار شود ۴ -افزایش تعصب مردم را سخت میکند و بهمین اندازه مبارزه با آنها مشکل میشود. ۵ -بدترین تبلیغ، تبلیغ مستقیم است که آخرین حربه است لذا تبلیغ علیه تودهها از شکل مستقیم به شکل غیرمستقیم تبدیل شود. باید بخش خصوصی را وارد جریان فرهنگی کنیم. منصوری مدتی بعد بمرکز فرا خوانده شده از وزارت خارجه استعفاء داده به معاونت دانشگاه آزاد منصوب گردید تا به زعم خود برای جنگ جهانشمول اسلام ناب خمینی با جهان آزاد در آینده نیروی کیفی تولید نماید. وی قبل از اعزام به سفارت اسلامآباد پستهای حساسی در سپاه و کمیته تا معاونت حقوقی و کنسولی وزیرخارجه را طی کرده بود همراه همپالگی خودش شیخالاسلام بشدت از دیپلماتهای قدیمی باقیمانده از زمان شاه نفرت داشت معروف بود هیچ دیپلمات قدیمی از حوزه مسئولیت وی به مأموریت دائم خارج از کشور اعزام نشده است انتصاب به سفارت ایران در پاکستان را برای خود بسیار کوچک و در واقع استراحتی برای مرحله خیزش بعدی میدانست. در پاکستان به یکباره با انبوهی از سیاهی لشکر حزب الهی مواجه شد که هیچکاره بوده یک کلام زبان انگلیسی نمیدانسته و فقط فوقالعاده میگرفتند تا با عملیات تروریستی، صدور انقلاب نمایند. به درخواست وی از مرکز تعدادی کارمند با سواد و تحصیلکرده از مرکز اعزام شدند از جمله دوست و همکار دانشمندم علی بابائی مؤلف و مترجم چند کتاب و رساله قسمت عمده امور مربوط به سفارت در بخش شرکت در محافل و مجامع دیپلماتیک را عهدهدار بود. این تعداد اندک (در مجموع دو الی سه نفر) در مقابل دهها و گاه صدها نفر سیاهی لشکر، سفارت را آباد کرده و آبروی منصوری را خریده بودند. عملکرد این کارکنان قدیمی باعث شده بود آن تحوّل گرایش به نیروهای کیفی و معنوی (دیپلمات تحصیل کرده و مجرّب) در وی ایجاد شود. بعد از پیبردن باین مسئله مهم ارشمیدوسوار و پیدا کردم گویان عازم تهران شد تا با این کشف جدید خود را کاندید ریاست جمهوری بعد از هاشمی رفسنجانی نماید اما رفت و در اعماق جامعه و سیاهی لشکر حزبالهیهای سوخته و از رده خارج شده به فراموشی سپرده شد. وی بطور ضمنی و ناخودآگاه در جلسه مهمی، از جریانات زمان شاه از جمله ضرورت تأسیس کنسولگری ایران در پیشاور تعریف کرده بود. دیپلماتهای زمان شاه را به حریم خود راه داده و اسرار ناگفتنی را گفته بود. سنّت را شکسته و جرم بزرگی مرتکب شده بود. نظام .ج.ا. ایران مخالف سنّت شکنی از سوی هر قشر و کس و طبقه بوده و این مسائل را بر نمیتابید. به پیشاور باز گشتم. نجفی رئیس ستاد ویژه افغانستان و مشاور وزیر خارجه آمده بود از صیغههای افغانی خود دیدن نماید. در یک محفل خصوصی پای سخنان وی بودم میگفت محمد ابراهیم طاهریان با همĤهنگی وی در مرکز توانست طی یک سلسله اقداماتی در کابل و ملاقاتهای خصوصی با دکتر نجیب رئیسجمهور این کشور و امضای بعضی قراردادهای ساختگی و هزار ترفند دیگر دکتر نجیب را گول بزند و از آن سو عوامل وی در داخل افغانستان با کمک به حزب وحدت، جمعیت اسلامی، جنبش ملی شمال زمینه را برای سرنگونی حکومت کابل فراهم نموده برخلاف انتظار آمریکا، پاکستان و سعودیها یک حکومت طرفدار تهران و غیرپشتون در کابل روی کار آوَرَد. بعدها پی بردم ظاهرا دکترنجیب با شرکت ژنرال رشید دوستم در اتئلاف فوق انتظار داشت برنامه مشی مصالحه ملی وی به حقیقت پیوسته و قدرت بطور مسالمتآمیز به اتئلاف مزبور برسد تا هم آمریکائیها و هم پاکستانیها از جنگ چندین سالهشان با وی و تجهیز مجاهدین به انواع و اقسام تسلیحات بهرهایی نبرده و وی بتواند انتقامش را از آنها بگیرد و هم این اتئلاف مقدمات تأسیس یک حکومت مقتدر و غیر متعهد در کابل را فراهم نماید او امیدوار بود سایر نیروهای مخالف بتدریج اسلحه را زمین گذاشته و با پیوستن به اتئلاف فوق زمینه را برای بازسازی افغانستان آماده نمایند. تحقق این امر کاملاً با منافع درازمدت و استراتژیک ملت ایران مطابقت داشت اما سیاست انحصارگری تهران و حذف حاکمیت کابل و روی کار آوردن نیروهای طرفدار خود در کابل رقیب را خوش نیĤمد و نوازشریف نخستوزیر پاکستان رهبر حزباسلامی افغانستان حکمیتار را با تمامی امکانات و نیروهای خود تادندان تجهیز و مسلح نموده آنرا به جنگ با دولت جدیدالتأسیس کابل وادار نمود. و وساطتهای ایران باعث مصالحهایی شد که نوازشریف در سفر خود به کابل سنگ بنای آنرا گذاشت تا با امضای قرارداد ظاهر الاصلاحی که همه زمینههای اختلاف را در بندبند مفاد و دستورالعملهای خود داشت زمینه را برای سیاستهای بعدی پاکستان در منطقه وحمام خونی که در افغانستان راه افتاد فراهم نماید از کودتای اردیبهشت ماه ١٣۵٧) ١٩٧٩ (و روی کارآمدن کمونیستها در کابل و اشغال نظامی افغانستان توسط ارتش سرخ تا آوریل ١٩٩٢ که رژیم دکتر نجیب سرنگون شد روسها با کمک چهار میلیارد دلاری سالیانهشان به حکومت کابل یک ارتش مجهز به تمامی تجهیزات نظامی پیشرفته از جمله میگهای ٢١ و موشکهای اسکاد و غیره و تأسیس چند کارخانه در کابل و ایجاد پایگاههای مهم نظامی در شیندند نزدیک به ایران و خوست نزدیک به پاکستان و تنگه واخان نزدیک به چین و ایجاد تأسیسات گاز و نفت در شبرغان و مزار و شمال افغانستان دولت نسبتا مقتدری در کابل بوجود آورده بودند که علیرغم جنگهای چریکی ١٣ ساله نیروهای طرفدار آمریکا با آن نتوانسته بودند خللی در اقتدار و حاکمیت کابل بوجود آوردند از سوی دیگر کمکهای سالانه ٣/٢ میلیارد دلاری آمریکا به پاکستان در رابطه با تجهیز و تسلیح نیروهای طرفدار غرب در پاکستان باعث تشکیل هفت حزب چریکی کارآزموده و مُجرّب و مسلّح به انواع و اقسام تسلیحات و تجهیزات پیشرفته غرب از تانک و توپ تا موشکهای ستینگر گردیده بود که پیوستن ایندو نیرو بهم و تشکیل یک دولت وحدت ملی افغانستان را تبدیل به انبار اسلحه دنیا و واجد بزرگترین ارتش کارآمد منطقه متشکل از نیروهای کارآزموده کلاسیک و چریکی مینمود. پاکستان تاب تحمل چنین حکومتی در مرزهای شمالی خود را نداشت زیرا روز دوم حکومت خود مدعی اراضی از دست رفتهاش در آنسوی خط مرزی دیوراند موسوم به مناطق قبایلی میگردید. از سوی دیگر مسئله پشتونستان آزاد نیز بار دیگر و پس از مدتی توسط آزادیخواهان پشتون از جور و ظلم نظامیان پاکستان مطرح میگردید. پس باید کاری میکرد که هم مجاهدین بتدریج تضعیف گردیده و از بین بروند و هم حکومت کابل جای خود را به نیروهای تازه نفس طرفدار پاکستان بدهد. پاکستان و متحدین سابقش از فردای روز سرنگونی حکومت دکتر نجیب در کابل نقشه لازم برای حصول به منافع ملی خود در افغانستان را ترسیم و صبورانه این نقشه را تا نابودی همه مجاهدین و روی کارآمدن عناصر وابسته بخود بنام طالبان فراهم نمودند. بلاهتهای سیاسی عناصری چون نجفی و شرکاء نیز آتش بیار معرکه گردیده و زمینه را برای دو دستی تحویلدادن افغانستان به پاکستان به بهای وحشتناک قومکُشیهای مکرر و نابودی کابل و تمام شهرهای آباد افغانستان و تلفات بیشمار انسانی و بردگی زنان و کودکان بیپناه افغانستان بدست قوم ظالمین فراهم نمود. در همان جلسه نجفی اذعان داشت رژیم تهران از هیج مجاهدی باندازه احمدشاه مسعود فرمانده نظامی جمعیت اسلامی ربانی که فارسی زبان و تاجیک بود نفرت ندارد زیرا بزعم وی احمدشاه تسلیحات دست دوم ارسالی از سوی تهران به دره پنجشیر را در دو سال قبل و در حالیکه خود نجفی این کاروان اسلحه را همراهی میکرده نپذیرفته و گفته است وی و نیروهای زبده اش احتیاجی به کمک کشورهای ثالث ندارند و بقدر کافی در جنگ با نیروهای ارتش سرخ اسلحه و مهمات به غنیمت گرفتهاند. و نمیخواهند با قبول این قبیل کمکها مردم افغانستان را مدیون یا وابسته به کسی یا حکومتی نمایند. وی از اینکه احمدشاه در تمامی عمرش علیرغم دعوتهای مکرر حتی یکبار نیز از ایران دیدار ننموده بسیار عصبانی بود. احمدشاه حتی دعوت کتبی رهبر را رد کرده بود. هرگز از پاکستان دیدار ننموده بود رژیم تهران آدمهای مستقل و مقتدر و شجاع را بر نمیتابید. نجفی چند هفته پس از سرنگونی حکومت دکتر نجیب و در زمان ریاست جمهوری استاد ربانی بعنوان اولین سفیرج.ا. ایران عازم کابل گردیده و محمد ابراهیم طاهریان که مأموریتش را در کابل انجام داده بود عازم بُسنی هرزکوین شد که به مأموریت آتش و خوناش در آن منطقه بعنوان اولین سفیر ج.ا. ایران درین کشور جدید التاسیس ادامه دهد. از اظهارات آنچنانی نجفی علیه احمدشاه مسعود شستم خبردار شد که بعضی تلکسها در مذّمت مسعود توسط وی به نمایندگیها مخابره میشود و اینکه نجفی یکی از اعضای کارکُشته سازمان امنیت رژیم در وزارتخارجه بوده و بعضی دستورالعملهایی که در حوزه وظایف رهبر (ولی فقیه) است توسط وی به نمایندگیهای مقیم ابلاغ میشود. قبلا گفتم طی قریب به چهارسال و نیمی که در مأموریت ثابت پاکستان بودم (خردادماه ١٣٧١ لغایت آبانماه ١٣٧۵ (در مجموع هفت الی هشت ماه بعنوان سرپرست موقت نمایندگی عهدهدار امور بودم این موارد زمانی بودند که رؤسای نمایندگی عوض میشدند یا بمرخصی اعزام میگردیدند یا جهت شرکت در سمینار رؤسای نمایندگیها عازم مرکز میشدند. بدیهی است در چنین ایامی دسترسی به اسناد طبقهبندی شده مستقیمتر و آسانتر انجام میگرفت. آن ایام تعدادمحدودی از این اسناد عمدتا بشکل کپی یا رونوشت در آرشیو خصوصیام بود اما روزی که پاکستان را به مقصد اروپا ترک میگفتم انبوهی ازین اسناد را به همراه داشتم. از جمله این اسناد علیه مسعود عبارت بودند از: تلکس سری شماره ١٣٢۶ مورخ /۶/٧ ١٣٧٢ اکنون حزبگرایی مسعود کاملا تأیید گردیده وی وابسته به اخوان بینالملل و از دشمنان نظام ما است. دخالت وی در مسائل تاجیکستان با هدف استقرار اخوانالمسلمین و در نتیجه محاصره بیشتر ما در منطقه انجام میگیرد لذا: الف: طرح موضوع تاجیکستان ممکن است به کل حرکت اسلامی مجاهدین تاجیک لطمه وارد نماید. ب: پرداختن به شخصیت مسعود در مطبوعات و رسانهها بطریق هدایت شده موجب میگردد وی از دیدگاه غرب بنیادگرا شناخته و فاتحهاش خوانده شود. ج: در جنگ احتمالی همهگیر، حزب وحدت باید روش مظلوم نما اتخاذ کند. سند سری شماره /١٢/١۵-١٣٩٢ ١٣٧٢ آقا از حضور مجاهدین افغانی در جمهوری آذربایجان خوشنودند نتایج خوب بود با حکمتیار و جریر (همایون جریر داماد حکمتیار و مسئول سیاسی حزب اسلامی حکمتیار) کارها ادامه یابد. باید برادران جزء در پوشش زوار از زمین (زوار افغانی عمدتاً از مرزهای زمینی وارد ایران میشدند) و سایرین (فرماندهان) هوایی (از مرز هوایی) وارد شوند. انتقال آنان به مقصد بعهده برادر حسینی در کشور است (حسینی معاون وزیر کشور در امور مهاجرین) منظور مرکز از مقصد یعنی آذربایجان و تا ناقورنه قرهباغ و منطقه مورد مجادله ارمنستان و جمهوری آذربایجان است). سند سری شماره /١١/٢٩-١٣٨٠ ١٣٧٢ موضوع همکاری تحریک با مردم و بطور کلی وضعیت تحریک در انتخابات از طریق سفارت بعنوان هدف استراتژیک بطور جدی پیگیری میشود و با مرکز و تحریک تماسهای مستمر وجود دارد. رهبران حزب مردم قولهایی برای تحقق نظریات نهضت در صورت اتئلاف و پیروزی نهایی داده اند در مورد چگونگی تاکتیکها نظریه اعلامند. (منظور از این دستورالعمل این است که مسئله همکاری حزب تحریک یا نهضت فقه جعفری تنها حزب شیعه در پاکستان با حزب مردم برهبری خانم بوتو در انتخابات جهت تصاحب قدرت در پی استعفای نواز شریف در آن سال (١٩٩٣-١٣٧٢ (مورد بررسی بوده برای تحقق این امر و اینکه رهبران تحریک فقه جعفری چه موضعی در انتخابات بگیرند که متمرکزتر و موفقیتآمیزتر باشد به مرکز و سفارت که به مسائل بعلت حضور در پایتخت اشراف دارد نظریه اعلام میکنیم) تلکس فوق که البته ارتباطی با مسعود نداشت نشان میداد نجفی و اربابانش امیدوارند با تغییر نوازشریف و جایگزین شدن خانم بوتو و شرکت حزب شیعی پاکستان در قدرت تحولات افغانستان در جهت منافع تهران پیش برود غافل از اینکه ژنرال نصراالله بابر رئیس شاخه حزب مردم در پیشاور که بعدا وزیر کشور کابینه خانم بوتو شد بعدا بعنوان مبتکر طرح طالبان شرایط را کاملا علیه منافع ولی فقیه در تهران مُتحّول ساخت. و اما مسئله صیغه کردن دختران و بانوان خارجی که در زمان ابراهیمی عشرتآبادی سرکنسول قاتل (همانطور که قبلا گفته شد وی یک زمیندار زمان شاه را در بعد از انقلاب درمحوطه فرمانداری بیرجند بقتل رسانده بود) در سالهای ١٣۶١-۶۴ در پیشاور پاکستان سنگ بنای آن گذاشته و بعد بین تعدادی از حزبالهیهای وزارتخارجه از جمله نجفی سابقالذکر اپیدمی گردید، گاه داستانهای مضحک و بعضی اوقات غمانگیز تا حد یک تراژدی را نیز بهمراه داشت. از جمله یکی از آخوندها دو پسر داشت که هر دو را وارد وزارتخارجه نموده بود پسر ارشد از سرپرستی اداره سیاسی شروع کرده به مدیرکلی و مشاورت وزیر و سفارت نیز رسید. برادر کوچکتر وی از لحاظ عقلی پارهسنگ بر میداشت و اعمال و رفتارش کاملاً غیرطبیعی بود ولی مقام شامخ آخوندزاده گی باعث شده بود کسی از گل نازکتر بوی نگفته همه بوی همچون یک آدم سالم و طبیعی احترام بگذارند، اما بعضی رفتارهای غیرعادی از جمله نفرتش از ریش و اصلاح روزانهاش با تیغ که از نظر حزبالهیها گناه نابخشودنی شمرده میشد و ضمنا بلد نبود درست حرف بزند و وادارش ساخته بودند چیزهای طوطیوار از بهر کرده آنها را مرتب تکرار نماید در نتیجه از کارکردن و مراجعه روزانه به اداره معاف و همه ماهه برای دریافت فیش حقوق به اداره و سپس بانک مراجعه نماید. برادر بزرگ در محل نمایندگی خارج از کشور عاشق منشی محلی خود گردیده علیرغم داشتن همسر ایرانی تصمیم میگیرد ویرا نیز صیغه نماید. اما همان موقع قضیه صیغهکردن بانوان خارجی توسط حزب الهیهای بظاهر دیپلمات در مرکز کشف و طی بخشنامهایی با استناد به اساسنامه وزارتخارجه تدوین شده در زمان شاه ممنوعیت این مسئله تأکید میگردد و حتی تعدادی بمرکز فراخوانده شده و از وزارت خارجه به سایر وزارتخانهها منتقل میشوند. اصولاً در هیچیک از کشورهای جهان مأمورین وزارت خارجه حق ازدواج با اتباع خارجی را بدلایل امنیتی و حفاظتی ندارند. در پی صدور این بخشنامه سفیر یادشده که نمیتوانست دل از معشوق برکند مجبور میشود برادر ناقصالعقل خود را به محل نمایندگی فرا خوانده برای حفظ ظاهر قضایا معشوق خود را به عقد ازدواج برادر بیمارش در بیĤورد. با این ازدواج بر اساس قوانین مدنی ایران و حقوق بینالمللی خصوصی بانوی یادشده به تابعیت ایران درآمده با دریافت گذرنامه ایرانی میتوانست بعنوان یک ایرانی عازم ایران شود. همین کار هم شد و سفیر یادشده برای حفظ اسرار خود تازه داماد و نوعروس را روانه ایران نمود که باصطلاح مراسم جشن عروسی و ماه عسل در ایران برگزار شود. و خود نیز بعدا به معشوق متصل گردد. بدیهی است تأکیدات لازم نیز هم به برادر و هم به معشوق شده بود که دست از پا خطا نکنند. اصولاً بزعم سفیر برادر کوچکتر عقلش باین قبیل مسائل نمیرسید که مزاحمتی برای وی ایجاد کند از نظر وی برادرش جانور بیآزاری بود که آزارش به مورچه هم نمیرسید چه رسد به اینکه معشوق ویرا تصاحب کند و صدالبته معشوق نیز میبایست یک شوهر مقامدار و سفیر را به یک برادر خُل و بی خاصیت ترجیح میداد. اما اینطور نشد و همه این پیشبینیها غلط از آب درآمد، برادر کوچک علیرغم عقل ناقص جوانی رعنا با چهره و اندامی بمراتب بهتر از برادر بزرگ و از همه مهمتر مجرد بود و برای اولین بار در عمرش زنی غیر از مادر و خواهرش اما زیبا و رعناتر از همه زنهای فامیلش را میدید که در سَفَر و حضر و در میان جمع و در خلوت و تنهایی ویرا تر و خشک نموده احساس و تمایلات غریبی در وی ایجاد میکند دل و دین از دست داده بجای ایندو کمی عقلش بکار میافتد و سرانجام به وصال معشوق که همسر شرعی و قانونی وی نیز هست میرسد. و برادر سفیر و عاشق وقتی متوجه شد آنچه به جائی نرسد فریادش است ابتداء روزه سکوت گرفت بعد افسرده شد و بعد نیز سفارت را نیمه رها کرده عازم مرکز گردید و بتدریج در اعماق اجتماع گم شد. وقتی آخرینبار این تازه داماد را در مرکز دیدم آن حالت گنگی و بُهتزدگی دیگر در چهرهاش نبود کمی متین و موّقر شده به معاونت یکی از ادارات سیاسی منصوب شده بود اما بخاطر داشتن همسر خارجی ممنوع المأموریت بود و در تلاش بود بلکه بتواند بکمک پدر آخوندش این ممنوعیت را نیز از بین برده بعنوان سفیر با سرکنسول عازم مأموریت گردد. همانطور که قبلا توضیح دادم بعضی ازدواجهای مصلحتی و دستجمعی و عقدهای فوری حزبالهیها که بخاطر مأموریت انجام میگرفت (اعزام به مأموریت ثابت برای مأمورین مجرد ممنوع بود) تراژدیهای زیادی ببار آورد از جمله لابد قضیه آن زوجی که بعلت عقیمبودن زوج، زوجه به جنون مبتلا شده و زوج نیز محل مأموریت را ترک و به جبهه اعزام گردیده از بین رفت یادتان هست. مسئله صیغهنمودن اتباع خارجی نیز توسط حزبالهیها گاه تراژدیهای غمانگیز ببار آورد. در زمان ابراهیمی سابقالذکر یکنفر متصدی امورکنسولی بود، که ابتداء متوجه میشود ابراهیمی چند زن مهاجر افغانی در پیشاور را صیغه نموده سپس در پی اعتراض به این اقدام به توصیه ابراهیمی مجبور میشود یک دختر افغانی را صیغه نماید این شخص بعداً با نجفی درگیر و سپس معضوب و بمرکز فرا خوانده شده و از وزارتخارجه اخراج میشود. من دیگر هرگز ویرا ندیدم. اما در آخرین مأموریتم در پاکستان هرچند وقت یکبار شاهد مراجعه زنی به نمایندگی بودم، که می گفت پدر دختر خردسالش ایرانی و قبلاً معاون سرکنسولگری در پیشاور بوده و میخواهد حداقل فرزند را به پدرش برساند. کسی حرف آن زن را باور نمیکرد دخترک ٧ ،٨ ساله بسیار شبیه پدرش بود جفای روزگار باعث شده بود مادر دختر به دریوزهگی بیافتد. آن بچه را هم وادار به گدایی میکرد و هر موقع که دیگر عرصه برایش خیلی تنگ میشد سری به کنسولگری یعنی محل کار سابق شوهر و پدر فرزندش میزد و ساعتها در بیرون محوطه نمایندگی منتظر میماند گویی در انتظار معجزهایی بود که طی آن با دیدار پدر کودک خردسالش به یکباره همه بدبختیها و مرارتهای خود را بفراموشی بسپارد. یکبار نیز جلو مرا گرفته و شرح ماوَقَع را گفت که به دفتر کارم دعوتشان کرده و از آنها پذیرایی نموده از سخنان زن افغانی متوجه شدم تمام آنچه را که میگوید واقعیت داشته با رخدادهای واقعی کاملاً مطابقت دارد. برای نجات آن موجودات بیپناه شرح مختصری نوشته و بمرکز ارسال نمودم که تا سال ١٣٧۵ پاسخی واصل نشد. دخترک این اواخر ده، یازده ساله شده و رسما مرا عمو (البته به لهجه افغانی آقا ماما) صدا میکرد. یک پیرزن افغانی بنام بیبی که در منزل کارکنان نمایندگی مستخدم بود و پسرش آقا عزیز در خانه فرهنگ باغبانی میکرد ازین ماوقَع اطلاع دارند و شاهد بودند که چگونه بعضی از برادران حزب الهی زنان و دختران مهاجر افغانی را در پیشاور صیغه نموده وبعضی بیکباره آنها را در پی خاتمه مأموریتشان ترک و به پناه خدا رها میکردند و اینکه چگونه بعضی از همین زنها و بچههای بوجود آمده ازین ازدواجهای موقتی هم اکنون در کوچه پسکوچههای پیشاور از روی ناچاری و بیکسی و بیپناهی دریوزهگی میکنند. واقعاً وقتی بدبختی این زنهای بیپناه را با برخی رفتارهای بیمارگونه و ابلهانه تعدادی از زنان حزبالهی مقایسه میکنم غمی بزرگ از ظلمی که به برخی انسانهای معصوم و بیگناه وارد میشود بر دلم مینشیند. از جمله در نمایندگی پیشاور یکی از برادران حزب الهی زن بیسوادی داشت که هرچند وقت یکبار با کیسههای پر از پارچه که از مغازههای پیشاور میخرید، در طول روز که مردان سرگرم کار در اداره یا اقدامات دیگر در خارج از اداره بودند وارد خانههای همکاران گردیده و با هزار آب و تاب و تعریف و تمجید اجناس بنجُل خود را به چند برابر قیمت به زنان حزبالهی که اجازه خروج از منازل خود را نداشتند میفروخت. و برای اینکه باصطلاح بازارگرمی نماید هزاران افسانه جنّ و پری از زندگی سایرین از جملهماها و زندگی من و خانوادهام برای زنان حزبالهی بهم میبافت و تعریف میکرد. و چون اغلب زنان حزب الهی هم در منازل خود عاطل و باطل بوده و سرگرمی مفید و مثمرثمری نداشتند در نتیجه بازار شایعات، غیبت، تهمت و افترا درین جلساتَ خرید و فروش بسیار داغ میشد و یکروز متوجه میشدی که همه به چشم دیگری بهمدیگر نگاه میکنند. این زن به همسر من هم سر میزد و خانم برای اینکه زودتر قال قضیه را بِکَنَد دم در چند پارچه از وی میخرید و بعد آنها را بین مستخدمین تقسیم میکرد. اما یکبار این حادثه رخ نداد و زن نتوانست پارچههایش را بهمسرم بفروشد و آن روزی بود که من با توجه به چندین ساعت متوالی بازدید از یک اُردگاه مهاجرین بعلت گرمای فوقالعاده زیاد پیشاور که گاها به ۴۵ درجه هم میرسید گرمازده و مسموم شده در منزل با استفاده از یک شبانروز مرخصی استعلاجی بستری بودم. آنروزها دختر بزرگم در یک دبیرستان انگلیسی زبانبینالمللی بنام (بیکن هاوس) مشغول تحصیل بوده و صبحها با اتومبیل مدرسه عازم مدرسه میشد در نتیجه درب ورودی با توجه به حضور نگهبانان مسلح محافظ که در یک چادر برزنتی ارتش بیرون محوطه خانه بسر برده و از منزل محافظت میکردند تا هنگام آمدن مستخدمها باز میماند (ناگفته نماند تشدید عملیات بمبگذاری و ترورها در گوشه و کنار شهر باعث شده بود دولت پاکستان به بهانه ناامن بودن پیشاور با زدن چادر ارتشی در مقابل منازل دیپلمات های ایرانی و محافظت ٢۴ ساعته از منازل آنان در واقع رفتوآمدها و هرگونه تحرک و تردّد دیپلماتهای ایرانی را کنترل نماید) بگذریم، در منزل روی تخت دراز کشیده و همسرم در آشپزخانه مشغول دمکردن جوشانده برای من بود که این زن حزبالهی بدون سروصدا وارد شده و تا مرا روی تخت دید زیر لب گفت خدا مرگم بدهد و با شتاب منزل را ترک نمود. وی آنروز برای اینکه سوژه نابی در دست داشته و بموجب آن همه پارچههای بُنجل خود را به زنان حزبالهی بفروشد باین زنان گفته بود: نرّه غولی را روی تخت فلانی دیده و خاک بر سرکوبان و لَهلَهگویان این لانه فساد را ترک گفته است. وی آنروز موفق میشود تمامی پارچههای خود را به بهای گزافی بفروش برساند. ولی همین شایعه و اتفاقات بعدی باعث شد دکان وی برای همیشه تخته گردیده و زنان حزبالهی و همسر من از خرید اجباری پارچههای مزخرف وی نجات پیدا کنند. آنروز پنجشنبه و نوبت دعای کمیل بود که در خانه فرهنگ اجرا میشد و بدون استثناء همه در آن شرکت میکردند. منهم بهبودی نسبی یافته باتفاق همسر و فرزندانم اما با رنگ و روی پریده در دعای کمیل شرکت نمودم. قبلاً گفتم دعای کمیل هم برای زنان حزبالهی بخصوص آندسته که به خواهران زینب معروفند بشکل یک جلسه برای گفتن اسرار مگو و حرفهای ناگفتی، غیبت، افترا، پخش شایعه و این قبیل رفتارهای بیمارگونه تبدیل گردیده بود. آنروز بدون استثناء مابقی زنان حزبالهی بجز همسر سرپرست موقت نمایندگی از خانواده من در قسمت زنان فاصله میگیرند و وقتی همسرم علت را از تنها بانوئی که کنار وی بوده میپرسد متوجه ماوقع شده برای اولینبار در دعای کمیل بطور مفصل گریه میکند. گریه بخاطر بلاهت بعضی از همجنسهای خود که به بیماری حزبالهی دچار شده و چه ساده میخواهند یا میتوانند موجود بیگناهی را یک پول سیاه نموده و بدنام سازند. ما در قسمت مردان بدون توجه باین مسائل که در قسمت زنان میگذشت مشغول خواندن دعای کمیل بودیم که از طریق میکروفن و بلندگو در قسمت بانوان نیز پخش میشد. در خاتمه دعای کمیل مثل عادت همیشگی که پس از چند دعای بخشنامهوار در آخر برای سلامتی تنها مریض یا مریضان آن جمع نیز دعا میشد. خواننده دعا که مردی میانهسال و استاد دانشگاه پیشاور بود برای سلامتی من نیز که از یکروز قبل در اجرای مأموریت مریض و در منزل بستری شده بودم دعا نمود. هنوز جلسه کاملاً خاتمه نیافته بود که از قسمت زنان اطلاع داده شد همسر من حالش خوب نیست و من باید هرچه زودتر وی را بمنزل برسانم. وی بین راه قضیه فوق را شرح داد و افزود درپی این دعا همه زنان متوجه قضیه شده به آن زن اعتراض نمودند ولی آن نادان قسم میخورد و اصرار داشت مردی را بستری شده در منزل ما دیده است. از آنروز به بعد آن زن را هیچیک از زنان حزبالهی به خلوت خود راه ندادند گویی آنها از اینکه یکروز چنین بلائی بر سر آنها نازل شود بیمناک بودند. زن کاسبکار حزبالهی هم ناچار شد بساط خود را جمع نموده هرچند وقت یکبار چمدانهای مملو از پارچه خود را به تهران برده و آنجا در میان قوم و آشنا بفروش برساند. حوادث تلخ حاصله از برخی خلوتها و جلسات زنان حزبالهی باین سادگی هم حل نمیشد و بعضی اوقات فجایعی نیز از این جلسات بوجود میآمد. بطوریکه گاها برادران حزبالهی تا مرز اسلحه کشیدن بروی یکدیگر نیز پیش میرفتند از جمله در کراچی تهمت و شایعات صادره از سوی یک زن حزبالهی علیه یک دختر بچه ١۴ ،١۵ ساله باعث شد آن دختر خودکشی نماید و چون هریک از کارکنان رژیم از جمله خود من یک هفتتیر جهت دفاع از خود در منزل یا همراه خود داشتیم و روزنامههای شهر سئوال نموده بودند این دختر اسلحه را از کجا آورده بلافاصله بطور مصلحتی شایع گردید پدر دخترک اشتباهاً ویرا کشته است. در یک مورد درگیریهای زنان باعث شد برادران حزبالهی بفکر انتقام از یکدیگر افتاده آبروی رژیم را برده باعث بدبختی خود و خانواده مزبور گردند. ظاهراً زنی در جلسات دعای کمیل سفارت رژیم در اسلامآباد بین زنان شایع میکند که یکی از خانوادهها با اجاره فیلم ویدئوئی فیلمهای آنچنانی میبینند. مرد خانواده مورد اتهام هیچ وسیلهایی برای اثبات بیگناهی خود پیدا نمیکند در نتیجه ظاهراً قضیه را با خنده و شوخی برگزار نموده بتدریج با تظاهر به دوستی و مودّت با خانواده مزبور پس از ششماه صرف وقت زمینه را برای ضدحمله آماده میسازد. همانطور که قبلاً توضیح داده شد در منطقه قبایل آزاد استان سرحد پاکستان انواع و اقسام مواد مخدر و سلاح و مهمات بطور آزاد با قیمتهای بسیار ارزان خرید و فروش میشود. یکی از اسلحههای خودکاری که آنروزها بین حزبالهیها بسیار سوکسه پیدا کرده و معروف شده بود یک نوع هفتتیر بشکل خودنویس بود که اکثر حزبالهیها طالب داشتن آن بودند و هر هیأتی هم از مرکز میآمد سعی میکرد سری به پیشاور زده و یکی از این هفتتیرها را بخرد یا به برخی از آخوندها در ایران کادو و سوغاتی ببرد. البته حادثهایی که شرح میدهم زمانی رخ داد که این اسلحه تازه شناخته شده و تعداد انگشتشماری از ماوَقَع اطلاع داشتند و تنها حادثه مزبور بود که باعث گردید به یکباره همه برادران متوجه این قضیه بشوند بطوریکه بعد از این ماجرا یکی از فروشندگان منطقه قبایل شخصاً بمن گفت طی چند سال گذشته که این هفتتیر جالب و استثنائی وارد بازار شده بود مشتری آنچنانی نداشت و داشت ضرر میکرد که یکباره ایرانیها هجوم برده و تمام موجودی انبار وی را به قیمتهای مناسب خریدند بطوریکه وی نیز مشکوک شده و یکی از هفتتیرها را در منزل کالبد شکافی نموده تا ببیند آیا الماسی، طلایی و یا اورانیومی چیزی در آن جاسازی و تعبیه شده که بیکباره مورد توجه و اقبال ایرانیها قرار گرفته است؟ بهرحال حزبالهی زخم خورده بعد از تهیه اسلحه مزبور صبر میکند و منتظر میماند تا موعد مرخصی سالیانه رقیب فرا برسد. همین مسئله هم اتفاق میافتد و در آخرین لحظه قبل از ورود خانواده مزبور به محوطه پروازهای خارجی فرودگاه، وی خودنویس (اسلحه کذایی) را تحویل همکارش داده میگوید آنرا در مرکز تحویل یکی از همکاران اداره بعنوان سوغاتی بدهد. حزبالهی یادشده بیتوجه به ماجرا خودنویس را تحویل گرفته توی جیب گذاشته از زیر دستگاه مربوط که قبل از ورود به سالن پرواز باید از زیر آن گذشت عبور میکند دستگاه (آژیر) به صدا درآمده و افسر پاکستانی هفتتیر خودنویس شکل را با گلوله مربوطه کشف و دیپلمات ایرانی را جلب نموده علیرغم سروصدا و فریادها و اعتراضات اولیه و سپس گریه و زاری و نالهها و التماسهای بعدی تحویل مأمورین مربوطه میدهد که روانه زندان شده فردا در دادگاه نظامی بگوید چرا و بچه علت و به کدام مقصد قصد داشته هواپیما را بِرُباید. ماجرا به سفارت اطلاع داده شده مأمورین تشریفات وزارتخارجه محل نیز حاضر میشوند و هیچیک از قسم و آیههای حزب الهی بینوا به جائی نمیرسد و حداقل مجازاتش این میشود که از طرف مقامات پاکستانی بعنوان عُنصر نامطلوب از پاکستان اخراج میشود و در مرک اصولاً جامعه زنان در همه کشورها با توجه به پیشینه و مظالم تاریخی وارده بر آنان هر کجا با یکی از مسائل هم جنسان خود مواجه میشوند سعی میکنند با برخورد منصفانه و منطقی، آن قضیه را در راستای احقاق حق و غالباً به نفع مظلوم رفع و رجوع نمایند. اما اغلب زنان حزبالهی همچون شوهران خود یک بعدی و فاقد وجدان و حس تشخیص خوب از بد بوده همه چیز را برخلاف طبیعت زنانهشان در راستای سیاهی و تباهی و منفی میبینند. از جمله در حادثهایی که رخ داد حتی به یک زن متشخص و بیآزار افغانی نیز رحم نکردند و تا آنجا که میتوانستند از سرکوب و تحقیر و توهین آن خانواده مظلوم دریغ ننمودند. یکروز با سرپرست موقت نمایندگی جهت توزیع مقداری کیسه آرد که از مرکز رسیده و تعدادی نیز بعلت کمبود محموله واصله از مرکز بناچار از منابع محلی خریداری شده بود از یکی از اردوگاههای مهاجرین افغانی در پیشاور بنام کمپ ناصر باغ بازدید مینمودیم. خبرنگاران رادیو تلویزیون و مطبوعات محل و از جمله نماینده خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران (ایرنا) نیز برای پوشش خبری دعوت شده بودند. کارگران کیسههای آرد با آرام (اهدایی هلالاحمرجمهوریاسلامیایران به مهاجرین افغانی) را تحویل ما داده ما نیز آنرا به نوبت تحویل مهاجرین افغانی که در دو صف جدا و طولانی مردانه و زنانه تجمع نموده بودند میدادیم از صحنه آخر عکس گرفته یا فیلمبرداری میشد. سرپرست نمایندگی در مقابل صف مردان مهاجر افغانی قرار گرفته و منهم کیسههای آرد را تحویل زنان مهاجر افغانی مقیم آن اردوگاه میدادم. یکی از زنان تا مقابل من رسید به لهجه افغانی فریاد زد (قربان قدمهایتان آیا راست است و من شما را اینجا در پیشاور و اردوگاه ناصرباغ میبینم آیا خواب نیستم) من در حالیکه کیسه آرد را تحویل وی میدادم و باورم نمیشد سناتور سابق افغانی را در آنچنان وضع وحالت آشفتهو ژولیدهایی ببینم آهسته گفتم خانم آصفی شما اینجا چکار میکنید و چرا در صف مهاجرین هستید؟ وی که کیسه آرد را چون جان شیرین در بغل گرفته بود بلافاصله متوجه شد که بیگُدار به آب زده و بیاختیار و ناخودآگاه حرکت خطرناکی نموده که اگر شناسایی شود همان شب بعضی از مجاهدین افغانی وی را به قتل رسانده و فرزندانش را به بردهگی میبرند، لذا بسرعت از من جدا شده و فرار نمود. من هم بیاراده و ناخودآگاه دنبال وی راه افتادم و بعد از طی یک فاصله نسبتاً طولانی در حالیکه ردیف چادرهای مهاجرین بپایان رسیده بوی رسیده ویرا در کنار چند پتوئی که روی زمین خالی انداخته بود دیدم که حرف میزند ولی کسی آن دور برها نبود، نزدیک شده و برای اینکه آن بانوی متوحش و مُتواری احساس خودی بودن نموده از اضطرابش کاسته شود خواستم کنار وی روی آن پتو که زیر آسمان آبی بر زمین پهن شده بود بنشینم ناگاه پتوها که بسیار فرسوده و رنگ و رورفته بودند خودبخود به کنار رفته و من در چالهایی پنج کودک ژولیده را کنار هم مچاله شده دیدم. با دیدن من همه به گریه افتادند گریه خانم آصفی بقدری حزین و غمانگیز و از روی استیصال وبیپناهی و بیکسی بود که منهم بعد از سالها که چشمه اشکم بخاطر دیدن ناملایمات بعد از انقلاب و گریههای فراوان سرانجام خشک شده بود به نرمی و خیلی آرام و صد البته ناخودآگاه گریستم. خانم آصفی بلافاصله التماس نمود آدرس محل کارم را بوی داده هرچه زودتر آنها را ترک کنم و وقتی کارت ویزیت مرا گرفت با تحکّم گفت آقا بروید زود... بروید، عجله کنید، دورشوید. من که شوکه شده بودم بسرعت به جمع خبرنگاران و کیسههای آرد و سرپرست موقت نمایندگی بازگشتم خوشبختانه بجر سرپرست نمایندگی و یکی دو نفر پاکستانی کسی متوجه ماجرا وغیبت من نشده بودند منهم گفتم اشتباهی کسی را بجای یک نفر دیگر عوضی گرفته بودم و موضوع منتفی است. در راه بازگشت به محل اقامت نمایندگی ماجرای شرکتم در مراسم جشن مصالحه ملی دکتر نجیب در کابل و ملاقات با بانوی سناتور یاد شده و قضیه چاله و مخفیشدن فرزندان وی در اردوگاه مزبور را شرح دادم. الحق و الانصاف سرپرست موقت نمایندگی نیز با این مسئله خیلی منطقی، اصولی و انسانی برخورد نموده تأکید بعمل آورد ماجرا را به آریاپور و دیگران شرح نداده در صورت مراجعه بانوی مزبور مقداری از اموال کمکی واصله از مرکز را در اختیار وی بگذارم. فردای آنروز صبح اول وقت بانوی یادشده و فرزندانش را مقابل سرکنسولگری منتظر خود دیدم. خوشبختانه اتومبیل آریاپور را در پارکینگ ندیدم معلوم بود هنوز وارد اداره نشده بنابراین خطری متوجه بانوی مزبورنمیگردید و امکان شناسائی شدن و آزارشان توسط عوامل تبهکار وجود نداشت. خانم آصفی گفت بعد از ورود مجاهدین به کابل و سرنگونی نجیب و پناهندهشدن وی به دفتر سازمان ملل در کابل و مزاحمتهای افراد گلبدین حکمتیار علیه عوامل دولت سابق میگردید ناگزیر میشوند خانه اعیانی خود در وزیر اکبرخان را که به اسم شوهرش بوده ترک نموده به آپارتمان خود در منطقه مکروریان که باسم بانوی یاد شده بوده رفته و آنجا مخفی شوند. شوهر وی ظاهراً منشی دفتر دکتر نجیب بوده و مجاهدین حساسیت خاصی به افراد حزبی و این قبیل مقامات نشان میدادند. سه ماه در خانه مزبور مخفی میشوند. یکروز آقای آصفی از منزل خارج میشود که بهرطریق شده کمی آذوقه و وسایل بهداشتی تهیه کند. وی هرگز به خانه بر نمیگردد و در پی اشغال همان ساختمان توسط نیروهای حکمتیار خانم آصفی بهمراه پنج فرزند خود مخفیانه و با زحمات فراوان و طاقتفرسا و با دست خالی افغانستان را به مقصد پیشاور پاکستان ترک گفته و با هویت جعلی در کمپ مزبور مستقر میگردد. اما کمپ یاد شده چادر کافی برای خیل مهاجرین جدید ندارد از طرفی در کابل حکومت اسلامی برقرار شده و باید این کمپ ها برچیده شوند خانم یادشده به تقلید از هزاران پناهنده جدید قطعه زمینی را در انتهای چادرهای برزنتیُاردگاه به وسعت ١٢ متر مربع انتخاب نموده با چیدن سنگ در اطراف آن و کندن چالهایی در وسط آن زندگی زیرزمینی و مخفی خود را در آن اُردوگاه با فقر و فاقه تمام و بدون کوچکترین امکانات زندگی ادامه میدهد و در انتظار روزی میماند که دختر ارشدش ویرا پیدا کند. وی بهمراه خود سه دختر چهار، دوازده و پانزده ساله و دو پسر سیزده و هفت ساله نیز دارد برای بعضی از افغانهای مجاهد و تبهکار ایندو دختر ١٢ و ١۵ ساله شکار خوبی برای فروش به برخی خانها و مولویهای پیر و پولدار هستند در نتیجه بسیار مراقب است که دخترانش از چاله مزبور در طی روز بیرون نیĤیند. وی فرزند ششمی نیز دارد که یک دختر ٢١ ساله و دانشجوی سال سوم رشته پزشکی در دانشگاه مسکو بوده و با یک افغانی همکلاس خود ازدواج کرده و صاحب فرزند پسری نیز شده که اکنون دو سالش است. این دختر در پی شنیدن فجایعی که به کابلنشینان توسط حاکمان مسلمان جدید رفته سراسیمه مسکو را به مقصد پیشاور پاکستان و بهمراه فرزند خردسال خود ترک نموده تا مادر و خواهران و برادرانش را پیدا کند، اما تلاش چند ماهه وی بجائی نرسیده پاسپورت خود را گم کرده و اکنون در جائی نزد مادرشوهرش که آنها نیز اخیرا به پیشاور متواری شدهاند ناامید و بیمار و بستری افتاده است. خانم آصفی این داستان را از یک افغانی آشنا شنیده ولی در پی مراجعه به آدرس مربوطه متوجه شده دختر بزرگش و خانواده دامادش آنجا را به مقصد نامعلومی ترک گفتهاند. با توجه به اینکه اجارهکردن محل مناسب در پیشاور در میان نزدیک به یک میلیون مهاجر جدید که عمدتا داوطلب سرپناه بودند بسیار طاقتفرسا مینمود چارهایی جز انتقال این خانواده به منزل خود نداشتم اما لازم بود بعنوان سپر اَمنی در مقابل شایعات زنان حزبالهی قبلاً موافقت سرپرست موقت نمایندگی را که نسبتا ارادتی بمن داشت جلب نمایم. تمام ما وَقَع را با ذکر جزئیات بوی گفته در آخر افزودم وظیفه شرعی ما اقتضا میکند این زن و فرزندانش را از سرنوشت مُهلکی که در انتظار آنها است نجات بدهیم و من چارهایی جز این ندارم که آنها را موقتا تا اجاره محل مناسب برای آنها در خانهام پذیرایی نموده و سُکنی دهم. هرگز لحظهایی که آنها را سوار اتومبیلم نموده و در منزل تحویل همسرم داده سفارش نمودم لباس مناسبی برای آنها تهیه و پس از استحمام در یکی از اطاقهای طبقه بالا سُکنی دهد فراموش نمیکنم. توی راه بچهها همچون غریقی که بساحل نجات رسیده باشند از خوشحالی میگریستند، و من وقتی میگفتم ازین پس دیگر گریه ممنوع، میخندیدند. وقتی به آنها قول دادم پدر و خواهرشان را پیدا میکنم از خوشحالی همه جیغ زدند. پدرشان هرگز پیدا نشد انگار به سرنوشت دهها هزار افغانی دچار گردیده که در پی فتح کابل بدست فاتحان مجاهد سربهنیست یا قتلعام شدند اما دختر بزرگ خانواده را همان بیبی پیرزن افغانی سابق الذکر پس از دوماه پرسوجوی شبانهروزی پیدا نمود. دیدار وی با مادر و خواهران و برادرانش هم زیبا و هم غمانگیز بود. اما زنان حزبالهی که پی به ماجرا برده و سوژه جدیدی بدست آورده بودند مجدداً شروع به سمپاشی و پخش شایعات و افسانههای جن و پری نموده زندگی را برای من و همسرم و میهمانان بیپناهمان تلختر از زهر نمودند. شرح این وقایع ملالانگیز و دلآزار بوده باین مسئله بسنده میکنم که خوشبختانه خانه مناسبی در حیات آباد پیشاور با رهن و اجاره مناسب پیدا شد که بلافاصله پس از تهیه مقداری وسایل اولیه زندگی آنها را بĤنجا منتقل نمودم. جدایی آنها از ما دو عیب و یک حُسن بزرگ داشت عیبها این بودند که طی این مدت خانواده من به آنها و آنها متقابلاً بما عادت کرده و بخصوص بچهها دوری ما را تحمل نمیکردند و از این جدایی واهمه داشتند و من مجبور بودم هر روز با طی یک مسافت نسبتاً طولانی به آنها سربزنم، و حُسن کار این بود که برای مدتی از جریان شایعات که زنان حزبالهی در آن تخصص عالی تا حد مافوق دکترا دارند کاسته شد. وقتی اسم بچهها را در مدرسه و کودکستان محل ثبتنام نموده آنها سرگرم درس و زندگی عادی شدند، سرانجام به این جدایی عادت کردند. اما رفتوآمد متقابل ادامه داشت. شایعات نیز همینطور. آنروزها سرکنسولگری افغانستان در پیشاور با اخذ صددلار بهر متقاضی افغانی یک گذرنامه اعطاء مینمود. معلم ظاهر سرکنسول افغانستان دوست من بود. باید هویت این خانواده حفظ میشد. برای خانم آصفی و دخترش بطور جداگانه پاسپورت افغانی گرفتم. به جمیله دختر ارشد خانم آصفی خبر رسیده بود که شوهرش در غیاب وی و در پی تحولاتی که پس از فروپاشی اتحادجماهیرشوروی بوجود آمده برای اینکه بتواند در مسکو ماندگار شود مجبور گردیده با یک زن روسی ازدواج نماید. با توجه به دوستانی که در محافل دیپلماتیک و دفتر سازمان ملل داشتم مقدمات سفر وی به سوئد و اخذ پناهندگی سیاسی از این کشور را برای وی و فرزندش فراهم نمودم، اما بعلت آن که عده زیادی در گذرنامه خانم آصفی ثبت شده بودند، تحقیق در مورد آنان بدرازا کشید. آنموقع شایع بود که عدهایی اقدام به خرید و فروش بچهها نموده آنها را به کشورهای دیگر برده به بعضی خانوادهها یا اشخاص بخصوصی میفروشند در نتیجه سختگیری در مورد پرونده خانم آصفی تشدید گردید و تا سال ١٣٧۵ که پیشاور را به مقصد یکی از کشورهای اروپائی ترک نمودم هنوز خانم آصفی و بچهها در پیشاور بودند. البته پول و امکانات کافی در اختیار آنها بود و حداقل تا دو سال میتوانستند با این امکانات زندگی کنند. اما درست در روزهای آخر توانستم برای آلیس دختر دوم خانواده گذرنامه با سن جعلی گرفته ویرا به یکی از دوستان خارجیام بسپارم که در مورد اخذ پناهندگی برای وی تسریع نماید همینطور هم شد و پس از چهار، پنج ماه پس از ورودم به کشور مورد نظرم برای تبعید، وی نیز وارد این کشور شده بعلت علاقه شدید بما نزد ما ماندگار گردیده پناهندگی گرفت. خوشبختانه یکسال و نیم بعد یعنی اوائل سال ١٣٧٧خبر رسید که دولت آمریکا به خانم آصفی و فرزندانش پناهندگی داده است آنها نیز پس از اندک مدتی عازم آمریکا شدند. ارتباط ما با این خانواده کماکان ادامه دارد. آرزوی آنها اینستکه یکروز بار دیگر دور هم جمع شوند. آنها به لهجه و زبان افغانی هنوز مرا آقا ماما (عمو یا دایی) خطاب میکنند. هربار مرا صدا میزنند یاد آقا ماما کارمند محلی سفارت ایران در کابل میافتم که قبلاً سرگذشت ویرا شرح دادم، که چگونه خودکار مأمور رمز سفارت باعث مرگ فرزند این مرد بیپناه و بیگناه و مظلوم گردید. خودکار بعداً نام فامیل خود را عوض نموده و مغضوب و مهجور گردیده بسزای ظلمهایی که در کابل، هرات و بعداً در مزار شریف مرتکب گردید به جایگاه واقعی خود یعنی اسفلالسافلین شتافت که سزای همه زشتخویان همین است. قبلاً گفتم من روزانه بین ١٠ تا ۵٠ نفر ملاقاتی داشتم متأسفانه کثرت ملاقاتها و شنیدن سرگذشتهای غمانگیز و گاه وحشتناک و حتی غیرقابلباور بتدریج در من نوعی بیتفاوتی و مصونیت در مقابل این شرححالهای غمانگیز و فجایع دلخراشی که بعضی از شیاطین علیه انسانها مرتکب میشدند ایجاد کرده بود قبلاً نیز چنین تجربهایی داشتم وقتی در بُمبئی هند اوائل کارم با انبوه گدایانی که در خیابان بدنیا آمده، بزرگ شده، ازدواج کرده و در همان خیابان نیز میمُردند مواجه شدم. هم من و هم همسرم میخواستیم مأموریت خود را نیمهتمام گذاشته و برگردیم، اما پس از گذشت یکسال به این قبیل چشماندازهای غمانگیز عادت کردیم در پیشاور نیز اوائل با حوصله و صبر و طاقت فراوان باین سرگذشتها گوش میدادم و تا حدامکان نیز سعی میکردم مسائل و مشکلات بعضی از شارحین این فجایع را حل و فصل نمایم، اما پس از گذشت سه سال، شنیدن این سرگذشتها دیگر آزار دهنده شده بود و من ناخودآگاه فقط به چهره طرف نگاه نموده و به حرفهایش گوش نمیکردم و در مقابل بعضی از شرح حالهای غمانگیز، بعلت تکرار بیش از حد این فجایع انسانی مصونیت پیدا کرده بودم. یکروز ابوالحسن پس از ١٠ ،١٢ ملاقات که تا نزدیک ظهر طول کشیده بود بمن خبر داد پروفسور عبدالرشید تقاضا دارد با شما ملاقات کند آیا امروز وقت دارید؟ احساس کردم این اسم را شنیده ام ولی هرچه به حافظهام مراجعه کردم بجائی نرسیدم. اول فکر کردم از این پروفسورهای پاکستانی است که برای استخدام در ایران قصد ملاقات با مرا دارد در نتیجه پاسخ دادم تشریف داشته باشند چند دقیقه دیگر ایشان را میبینم. درین فاصله خلاصه اظهارات برخی از ملاقاتهای مهم آنروز را تهیه نمودم ناگاه یاد حرف ابوالحسن افتاده بلافاصله عازم اطاق وی شدم ولی هیچکس را بجز ابوالحسن در آن اطاق ندیده و برگشتم. وی نیم ساعت بعد زنگ زد و گفت هنوز پروفسور منتظرند. گفتم من آمدم ولی کسی اطاق تو نبود. گفت بود ولی شما متوجه نشدید. جّلالخالق خیلی تعجب کردم گفتم بفرمائید تشریف بیĤورند. با این دستور به منشی محلی معمولاً حداکثر پس از یک دقیقه ملاقات کننده ها پس از طی سالن وسط وارد اطاق کار من میشدند ولی این انتظار طولانی شد. خسته بودم لذا تصور کردم این پروفسور هر کس که هست دارد قائمباشک بازی میکند. گفتم بروم و به حسابش برسم، اعتراضی بکنم و توضیحی بخواهم. با عصبانیت پاشده و وقتی درب اطاقم را باز کردم از منظرهایی که در مقابل خود دیدم یخ کردم. این پروفسور آن پروفسور رشید و بلند بالای سابق و رئیس بخش زبانهای خارجی دانشگاه کابل نبود. موجودی بمراتب شکستهتر و مچالهتر از گوژپشتنُتردام را در وسط سالن میدیدم که با زحمت فراوان و با عصا و چوب دستی و لباسهای مندرس و وصلهدار اما بسیار تمیز و حتی با کراوات وصلهدار با صورت ذوزنقه و کج در حال گامزدن بطرف اطاق من است. بیاختیار جلو رفته آن پیکر داغون آب رفته و متلاشی شده را بغل کرده چون پر کاهی در یکی از مُبلهای اطاقم نشاندم خود بلافاصله بیرون رفته عصا و چوب دستی ویرا که وسط سالن افتاده بود برداشته به آشپزخانه رفته بهمراه یک سینی محتوی چائی و بیسکویت و میوه بازگشتم. تا نشستم گفت حق دارید مرا نشناسید بخصوص با اینهمه ملاقاتی که دارید و بلافاصله افزود یکسال پس از اینکه مأموریت شما در کابل تمام شده و به تهران بازگشتید، من نیز بعلت برخورد لفظی با یکی از نفرات مقتدر حزب مخالف (آنموقع حزب دموکراتیک خلق متشکل از جناحهای خلق و پرچم در کابل حکومت میکرد) مغضوب شده تنزل مقام پیدا کرده و کارم به تدریس زبان انگلیسی خلاصه شد. یکی از شاگردان دختر کلاسم بسیار زیبا بوده و توجه مبهمی نیز بمن که مجرد بودم داشت و متقابلاً من نیز دلم برای وی فشرده میشد ولی با توجه به عدم تثبیت اوضاع سیاسی در کابل و نگرانی از آینده، از ازدواج و تشکیل خانواده واهمه داشتم، یکروز هنگام ورود به دانشکده متوجه دو دستگاه جیپ نظامی شدم که به آن دختر نزدیک شده دو نفر سرباز از آن پیاده گردیده و به دختر حمله و ویرا ربودند من خود را جلو اتومبیلها انداخته در پی توقف آنها و پیادهشدن سربازان با آنان گلاویز شدم اما نتوانستم کاری بکنم و آنها دختر را بردند. آنروز برای اولینبار در کلاس به جناح خلق که ارتش را در دست داشتند بشدت حملهکرده آنها را مزدور و خائن و نوکر روسها خواندم که به نوامیس ما نیز رحم نمیکنند و آنها را کَتبسته به ژنرالهای روسی تحویل داده یا هدیه میبرند. همانشب بازداشت شده پس از ششماه شکنجه به وساطت یکی از دوستان دانشگاهیام آزاد شدم متأسفانه در مراجعه به منزل خانه را ویران یافته از همسایگان شنیدم حملات موشکی مجاهدین باعث انهدام خانه و مرگ پدر و مادرم گردیده است، بیکار و بیپناه شده بودم و دیگر ماندن من در کابل جز درد و رنج و ترس و وحشت ثمری نداشت بخصوص اینکه آن دختر انگار یک قطره آب شده و بزمین فرو رفته بود و هیچکس از وی خبری نداشت. لذا عازم پاکستان شدم بین راه مجاهدین مرا شناختند هیجدهماهی نیز اسیر آنها بودم در اثر شکنجه پای چپ و دست راست و ستون فقراتم صدمه دیده سکته ناقص قلبی نموده یک طرف بدنم فلج شده صورتم باین شکلی که میبینی درآمد. سه سال پیش در یکی از کمپهای افغانی نشسته بودم که یک زن با چهره تکیده بمن نزدیک شده خود را به روی پاهای من انداخت من شاگرد سابق خود را شناختم همان روزها با وی ازوداج کردم. امروز صبح در حالی از کمپ بیرون آمدم که همسرم گفت حتی یک لقمه نان هم برای پرکردن شکم دو کودک خردسالمان نداریم. آنروز که برای توزیع آرد آمده بودید من شما را شناختم و امروز باین امید باینجا آمده ام که کمکی دریافت نموده شکم زن و فرزندانم را سیر نمایم. لابد میدانید که کمپهای مهاجرین افغانی در پی تسلط مجاهدین بر کابل امورشان تقّ و لقّ شده و آمریکا و دیگران دیگر به مهاجرین افغان و سایر افغانها کمک نمیکنند. پروفسور در حالیکه بĤرامی اشک میریخت ساکت شده دم فروبست و با چشمهای غمگین و نمناکش بمن نگریسته منتظر ماند. خوشبختانه بعضی از انسانها هستند که تا فلک روئیدهاند و مثل حزبالهی ها مسخ شده و درد بیدرمان نیستند اگر زمان شاه بود ویرا بعنوان مترجم نمایندگی استخدام میکردند یا اگر همکاران متوجه سرگذشت وی میشدند بلافاصله همه داوطلب میگردیدند کمک نمایند یا اگر بودجه سرّی در کار بود همه بودجه سرّی را در اختیار وی میگذاشتند اما متأسفانه زمان، زمان شاه نبود، من بودم و رئیس و همکاران حزبالهیام و پروفسور عبدالرشیدی که بعنوان آخرین ملجاء و پناه به آن نمایندگی و من مراجعه کرده بود و بودجه سرّی و این قبیل چیزها نیز جز تباهی، ترور و وحشت مصرف دیگری نداشت. کمک جنسی اعم از آرد و شکر و روغن و غیره یا کمک نقدی، موقتی مُسکّنی بیش نبود. باید کاری میکردم. این دیگر از آن قبیل سرگذشتهایی نبود که از این گوش میشنیدم و از آن گوش بدر میکردم صحبت از مردی دانشمند اما مظلوم و زنی مظلومتر و بچههای بیپناه و معصوم آنها بود حالا در هر لباس و نژاد و قوم و کشور و منزلتی که باشند. معمولاً انسانها در چنین مواقعی همه راهها را بنبست فرض نموده ناامید میگردند اما در هر ناامیدی یک چراغی، شمعی، چیزی از دور سوسو میزند. من در میان نمایندگی کشورم نشسته بودم ولی بعلت یک بعدی و مسخبودن اطرافیانم هیچگاه فکر این را نمیکردم که مثلاً پاشوم نزد همکاران رفته شرح ماوقع را گفته و کمک بطلبم همیشه ذهنم درین مواقع از محوطه سفارت و سرکنسولگری فراتر میرفت و دنبال انسانهایی در بیرون و گاه بسیار دورتر از محل نمایندگی میگشت. بهرحال هیچگاه در هیچجا قحطی انسان نیست هرجا و همه وقت پیدا میشوند انسانهایی که هرچقدر از ما دور باشند بلندای طبعشان و روح بزرگشان، یک سروگردن بلندتر از همه چون ستارهایی تابناک از دور میدرخشد. لابد آن دکتر افغانی که تصادف من با اتومبیل وی باعث نجات هفتاد و چندنفر مسافر هواپیمای افغانی گردید یادتان هست. اول از همه بیاد وی افتادم. بعد یک دکتر آلمانی که همه لذایذ مادی و معنوی کشورش را زیر پا گذاشته و داوطلبانه در پیشاور یعنی یکی از محرومترین مناطق دنیا رحل اقامت افکنده و بطور رایگان درد هر بیپناهی، هر دردمندی را که بوی مراجعه میکردد، دردش را در حد توان درمان میکرد. برخلاف حزبالهیها که میگفتند مگر اینجا دارالایتام است که هرکس از راه رسید بهش کمک شود. دکتر یوخ کار مسیح را میکرد اما از کسی نمیخواست مسیحی شود وی مجروحین و معلولین مهاجر افغانی که در جنگ یا در زمینهای مین دچار سانحه شده را در همان مطب ساده و بیآلایش خود بکمک همسر نازنینتر از خودش بطور رایگان جراحی و مداوا مینمود. اولینبار ویرا آقای بلیدورن دبیر اول سفارت آلمان در پاکستان که مسئولیت امور کنسولی آنکشور در پیشاور را بعهده داشت بمن معرفی نموده بود. شاید طی آن چند سال که در پیشاور بودم بیش از . ٣٠ نفر مریض و مجروح و معلول را که به نمایندگی ما مراجعه میکردند به دکتر یوخ معرفی کردم که وی همه آنها را در حد امکان مداوا مینمود بعد نیز بمن زنگ میزد و از اینکه این انسانهای بیپناه را بوی معرفی کرده و درگوشی به آنها میگویم کنسولگری ایران درین مورد هیچ دخالتی ندارد و دکتر یوخ آنها را شخصا و بدون وابستگی به دولتی یا مسجد و معبد و کلیسائی بطور رایگان معالجه میکند، تشکر مینمود. بهرحال درین ماجرا همچنین یاد شیر زنی افتادم که در میان انبوهی از زنان حزبالهی و با همان ظاهر حزب الهی گیر افتاده اما تمام وجودش مهر به انسانیت و کمک به انسانها بود. این زن انسان و فرشته صفت را همسرم کشف کرده همچون یک راز ناگفته با من در میان گذاشته بود. لابد تعجب خواهید کرد اگر بگویم وی همسر سرپرست موقت نمایندگی بود که از این زن دانا بسیار حرف شنوئی داشت. وی در میان زنان حزبالهی تنها زنی بود که دیپلم پرستاری داشته و به مسائل و رویدادهایی که دور و برش میگذشت با دید متفاوتتر و متعالیتری نسبت به خواهران زینب مینگریست شاید از برکت سر این زن مهربان بود که شوهرش نیز اندک بهرهایی از فضایل مثبت برده بود. در نتیجه به کمک این سه فرد یعنی دکتر نون افغانی دکتر یوخ آلمانی، زن اندیشمند ایرانی؛ پروفسور عبدالرشید درهم و داغون شده با چهره و اندامی ذوزنقه در اندک مدتی آباد گردید. وی قسمتیاز سلامتی خود را باز یافت و در مدرسهایی به تدریس زبان انگلیسی پرداخت و در جای مناسبی نیز رحل اقامت افکند. همسرش نیز کمک پرستار دکتر یوخ گردید. ماجرای دختر آقای اسلامی نیز که بعد از این واقعه رخ داد از جمله مسائلی بود که توسط زنان حزب الهی و تا حد بروز یک فاجعه پیش رفت اما خوشبختانه این بار و برخلاف وقایع مشابه به خیر گذشت و تلفات آنچنانی در پی نداشت. گفتم وقتی کتابخانه نمایندگی توسط شیرخدایی تکمیل و آماده شد وی شخصی بنام اسلامی را که استاد دانشگاه پیشاور برای واحد درسی زبان فارسی در دوره فوقلیسانس بود (نه کرسی زبان فارسی که زمان شاه در دانشگاههای خارج از کشور روال داشت و در پاکستان در پی وقوع انقلاب اسلامی بدستور ضیاء الحق حاکم نظامی آنکشور تعطیل گردید) بریاست کتابخانه مزبور گُمارد. آقای اسلامی در زمان شاه رئیس خانه فرهنگ بود دم و دستگاهی داشته و از احترام ویژهایی در میان فارسیزبانان استان سرحد بخصوص مرکز آن پیشاور برخوردار بود، بعد از وقوع انقلاب توسط انقلابیون تازه بدوران رسیده دربهای خانههای فرهنگ در خارج تخته شده و مسئولین آن اخراج یا بازنشسته شدند. آقای اسلامی نیز بازنشسته شده و در پیشاور پاکستان ماندگار شد. سپس مقامات دانشگاه اطاقی در محوطه دانشگاه پیشاور در اختیار وی گذاشتند استادی زبان فارسی منصوب گردید. وی مختصر تهریشی میگذاشت و سرو وضع و ظاهر حزبالهی برای خود درست کرده بود. اوائل مأموریتم در پیشاور تصور میکردم مرعوب انقلاب شده و خود را با آن وفق داده است بخصوص اینکه شبهای دعای کمیل را اداره میکرد و برای پیروزی فلسطینیها و مجاهدین افغان و سلامتی رهبران کذایی انقلاب دعا میخواند. من از این تیپ آدمها نفرت داشتم و آنها را بدتر از خود حزبالهیها میدانستم با وجود این وقتی مرا مشتری دائمی کتابخانهاش دید و بعد نیز سری بمنزل ما زده و درددل نمود از پیشداوری غلطی که علیه وی در ذهنم داشتم معذرت خواستم. وی نیز از جمله انسانهایی بود که اسیر و گرفتار محبت یگانه فرزندشان هستند وی دختری داشت که عاشق وی بود اما از بخت بد دختر از پدر جدا شده و همراه شوهرش به غرب پناهنده شده و این اواخر مشکلاتی با شوهرش پیدا کرده و از وی جدا گردیده و با دو دختر خردسالش زندگی میکرد. اسلامی در تماس تلفنی با دخترش التماس میکرد این آخر عمری ویرا تنها نگذارد وی در تمام سالهای انقلاب پولهایش را در پیشاور جمع کرده و بامید روزی پسانداز کرده بود که دخترش را نزد خود فرا خوانده و زندگی مناسبی برای وی تدارک ببیند، اما دختر بهیچوجه راضی به ترک اروپا و اقامت در پیشاور نبود. اما مسئله جدایی شوهر و اصرار وی برای تحویل بچهها و شکایت به دادگاه برای رسیدگی باین مسئله باعث شد اینبار درخواست پدر را اجابت کند و باتفاق فرزندان اروپا را ترک و عازم پیشاور گردد، تا بقول خود هم از شوهر بیعاطفهاش انتقام گرفته باشد و هم دل با عاطفه پدر پیرش را بدست آورد. اما قبلاً لازم بود زمینه برای ورود آنها فراهم و همچنین به نحوی به زنان حزبالهی تفهیم شود. بعد از عمری پدر و دختری بهم رسیده و میخواهند زندگی بیدردسری داشته باشند مبادا شرری افکنده فتنهایی ریخته یک عمر زحمات این پدر پیر را با حرکت نابجائی، شایعهایی بر باد دهند. حاجآقااسلامی با زبان بیزبانی و غیرمستقیم قضیه را با من مطرح نمود و مرا از نگرانی و بیم و امید و ترس و هراسش آگاه ساخت. اینجا نیز آن بانوی محترمی که از بدحادثه در شکل و تیپ حزبالهی گیر افتاده بود به داد وی رسید. زنان حزبالهی را به محل اقامت دعوت و بĤنها تفهیم نمود این توبمیری دیگر از آن توبمیریها نیست که هرچه دلشان خواست بکنند و هر مزخرفی خواستند بگویند. صحبت باصطلاح نجات یک زن مسلمان از کفر و فساد غرب است و زنان حزبالهی وظیفه شرعی دارند حداقل با سکوت خود باین قضیه کمک کنند. از سوی دیگر آقای اسلامی خانه مناسبی در شهر اجاره نموده برای اولینبار اطاق خود در دانشگاه را ترک و در منزلی اجارهایی سُکنی گزید. این پدر پیر همه وسایل آسایش و راحتی را در این خانه جهت پذیرایی از فرزندش فراهم کرده بود. روزی که دختر آقای اسلامی و دو نوهاش را از فرودگاه تحویل گرفته عازم محل مسکونی آنها شدیم یک روز استثنائی و فراموش ناشدنی بود. آقای اسلامی چندین سال جوانتر شده قدش راست گردیده و برای اولینبار خندهیی در چهرهاش هویدا بود. علیرغم توصیههای پدر این دختر برای پوشش خود به یک بلوز و شلوار که تمام برجستگیهای اندامش را مشخص می نمود ولی در عین حال راحتترین لباس برای سفر جهت بانوان هم بود و یک دستمال گلدار شبیه روسری بعنوان تنها پوشش اسلامی قناعت کرده بود. بدبختانه آنروز پنجشنبه بود و برنامه دعای کمیل برقرار میشد و آقای اسلامی میبایست بعنوان تنها دعاخوان جمع برنامه دعای کمیل را مثل همیشه اداره میکرد. علیرغم توصیه من به آقای اسلامی که دخترتان از راه دوری رسیده اجازه بدهید در منزل استراحت نماید به خرجش نرفت و اصرار نمود دختر و نوههایش نیز برای اولین بار در عمرشان درین شب روحانی شرکت نموده از امواج نورانی آن مستفیض گردند. درین جلسه عدهیی از زنان حزب الهی با تیر و خدنگ نگاهشان، عده یی دیگر با پشتکردن و قهر و ناز نمودنشان و باقیمانده با ورچیدن لب و لوچه و دهنکج کردنشان باز گربه را دم حجله کشته علیرغم تأکیدها و سفارشات و تذکارات قبلی اولین ضربه را در اولین روز به مادر و دو کودکش وارد ساختند. وی از آنروز تا آخرین روزی که پدر و پیشاور را برای همیشه به مقصد اروپا ترک گفت اغلب اوقات تنهاییاش را با همسر من و همسر سرپرست موقت نمایندگی صرف میکرد. بچههایش نیز با بچههای من دمخور بودند بخصوص اینکه در منزل من آنتن و گیرنده ماهوارهایی هم بود و میتوانستند بطور مخفیانه و دور از چشم بچه حزب الهیها برخی از برنامههای اروپائی را تماشا نمایند. ایندو کودک ٧ و ٩ ساله در غرب بدنیا آمده و بزندگی و آداب و رسوم آنجا عادت کرده بودند. آنها حتی آداب و رسوم دستشوئی رفتنشان بسبک غرب بوده دنبال دستمال توالت و این قبیل چیزها میگشتند و این در حالی بود که حزبالهیها هر کجا میرفتند توالت فرنگی محل اقامتشان را طی تعمیراتی به توالت باصطلاح اسلامی و چاه مبدل میکردند. پیشاور با آن محیط آلوده و هوای فوقالعاده گرم برای آنها و مادرشان جهنمی بیش نبود. اما غیرقابل تحملتر رفتار زنان و بچههای حزبالهی بود که با آنها همچون موجودات فضائی رفتار نموده تماس با آنها، حرف زدن با آنها و بازی با آنها را گناهی نابخشودنی به حساب میآوردند، اما هرچه بود و هر زخمی که خوردند و هر حرف نابجائی که شنیدند سه ماه دندان روی جگر گذاشتند و تحمل کردند بخصوص امواج عطوفتی که از سوی آقای اسلامی برای آنها منتشر میشد برایشان تازهگی داشت غرق این امواج و مست این عواطف پاک و انسانی میشدند. متأسفانه سرانجام آن روز شوم فرا رسید و همه رشتههایی که این پدر و دختر بافته بودند توسط زنان حزب الهی پنبه گردید. مثل همه فتنههایی که از جلسه زنانه دعای کمیل بر میخاست در آخرین جلسه این دعا زنی پریشان احوال و حسود از لباسهای رنگارنگ و شادی که دختر آقای اسلامی و فرزندانش میپوشیدند به تنگ آمده رُک و پوست کنده و در کمال وقاحت و پرروئی به وی گفته بود تو فکر میکنی چون قبلاً مردان غرب را آباد کردی میتوانی با این دنگ و فنگ و لباس سکسی پوشیدن و لُخت بازی درآوردن دل مردان ما را بدست آوری؟ کور خواندی اینجا از این بازیها نیست این قِرو اطوار را جمع کن برگرد به آنجائی که تعلق داری بعد هم از سکوت دختر آقای اسلامی و نگاه عاقلاندرسفیهی که به او افکنده بود، خونش به جوش آمده و سیلی جانانهای به گوش این زن بیپناه زده بود. ما ساکت و آرام، نالان و گریان از دعای کمیل و نالههای جانسوزی که آقای اسلامی میکرد و باین ترتیب وقوع فاجعه در شُرُف تکوین را پیشبینی مینمود در قسمت مردانه مسجد خانه فرهنگ نشسته بودیم و توی سر خود میزدیم که ناگاه باز در قسمت زنانه انقلاب شده به یکباره فریادی جانخراش و جگرسوز از آن جمع برخاسته در پی آن مادر و دو دخترش پا به فرار گذاشتند. تا ما بخود بیائیم و بفهمیم چه خبر است مادر و بچهها در آن دل شب ناپدید شده و رفته بودند. پیشاور محیط امنی نبود هر روز در گوشه و کنار این شهر جنایتی رخ میداد آقای اسلامی رو بمن کرده التماس می نمود یککاری بکنم فاصله خانه فرهنگ تا منزل اسلامی با اتومبیل حدود نیمساعت میشد آنموقع شب در آن محوطه تاکسی (در پیشاور نوعی تاکسی سهچرخه هست که آنرا رخشاء میگویند. یکی از استادان دانشگاه پیشاور بمن میگفت کلمه رخشاء از کلمه رخش همان اسب معروف رستم مشتق شده و هنوز در منطقه قبایل به بعضی از اسبان تندرو و سریع رخش میگویند) یا وسیله نقلیه دیگر بجز اتومبیلهای شخصی و مجهز به پلاک دیپلماتیک برادران حزبالهی نبود. نمیدانم چرا و بچه علت فکر کردم آنها بعلت نزدیکی فرودگاه به خانه فرهنگ باید به فرودگاه رفته باشند اما فرودگاه پیشاور برخلاف همه فرودگاههای دنیا شبها تعطیل است و تقریباً هیچ پروازی انجام نمیگیرد و پلیس درب ورودی مُشرف به خیابان آنرا میبندد. اما تعدادی رخشاء بامید سوارکردن اولین مسافران بامداد روز بعد تا صبح مقابل این درب بزرگ منتظر میمانند. بهرحال با ناامیدی فرمان اتومبیل را بسمت فرودگاه چرخانده پنج دقیقه بعد آنها را بین راه در حالیکه هرسه نالان و گریان در حال فرار بودند پیدا و سوارشان کردم بعد هم آقای اسلامی را پیدا کرده و سوار نموده عازم منزل آنها شدم. در پی ما نیز سرپرست نمایندگی باتفاق همسرش و خانواده من براه افتادند. در بین راه خانم اسلامی بعد از شرح ماجرا گفت میخواسته است تا صبح در فرودگاه منتظر بماند و تلفنی از پدرش بخواهد پاسپورت و وسایل ویرا به فرودگاه بیĤورد. او گفت تصمیم داشته است تا اولین پرواز بعدی در فرودگاه بیتوته کند. علیرغم توصیه و درخواست و تقاضای ما وی و فرزندانش دو روز بعد پیشاور را برای همیشه بمقصد اروپا ترک نمودند. چند روز بعد نیز آقای اسلامی خانهی اجارهایی را تحویل داده وسایل آنرا به امانت برای فروش گذاشت. ابتدا مدتی مجدداً در دانشگاه بیتوته نموده بعداً برخی حرکات ثابت سرکنسول بعدی را تحمل ننموده در حالیکه بمن میگفت من چشم بسته نمیتوانم در دالان تاریکی که در انتهای آن غولی (منظورش سرکنسول جدید بود)نشسته وارد شوم از دانشگاه و نمایندگی استعفا داده پیشاور را برای همیشه به مقصد زادگاهش اصفهان ترک نمود، و باین ترتیب فاجعه دیگری به فاجعههای ناشی از عملکرد زشت و پلید زنان حزب الهی افزوده گردید. برخلاف سرکنسولگری بمبئی هند که آخوندها پاشنه در فرودگاه این شهر را از جا کنده و هر هفته با پرواز ایران ایر بصورت گروهی وارد هند میشدند در پیشاور خوشبختانه بعلت دوری راه یا نبودن امکانات و وسایلی که بدرد آنها بخورد یا فراهم بودن این امکانات و وسایل مشابه در حد برتر و عالیتر در تهران از سفرهای زحمتافزای آخوندی خبری نبود و اگر هم بود بسیار کم و انگشتشمار بود. اما سفر مقامات وزارتخارجه بخصوص مشاورین بیکار وزیرخارجه که میز و دم و دستگاه و دفتر نداشتند فراوان بود و عجیب اینکه همه برادران به یک درد مبتلا بودند چون همان روز اول و خشک نشدن عرقشان یا روز بعد درخواست میکردند از منطقه بارا بازار و سایر بازارهای آزاد خرید و فروش موادمخدر و انواع و اقسام اسلحهها و مواد غیرمجاز و غیرقانونی دیگر بازدید نمایند. بخاطر دارم بعضی از این باصطلاح هیئتهای سیاسی ضمن گشت وگذار در کوچه پس کوچهها و گوشه کنار این بازار با برخی از فروشندگان مواد مخدر نیز وارد گفتگو شده چانه میزدند یا سراغ جنس بهتری را میگرفتند. من تا آنموقع نمیدانستم مثلاً تریاک انواع و اقسام مختلف دارد یا هروئین چند نوع مختلف است و عالیترین نوع آن چینی سفید نام دارد. اما واسطهشدن بین مشاور وزیر و فروشنده مواد مخدر بعنوان مترجم باعث شد بتدریج فوت و فن کار را یاد گرفته بمحض مراجعه هیأت جدید ویرا بسراغ فروشنده مخصوص آن جنس بخصوص برده با رد و بدلشدن یکی دو کلام قال قضیه را بکَنَم. بخصوص اینکه از آن محیط ناامن و آلوده و جنایتآلود که در آن تمامی لحظات مشتریان در حال آزمایش هفتتیر و مسلسل و اسلحههای خودکار دیگر و شلیک گلوله بودند نفرت داشتم. طی تقریبا یکسال و نیم ورودم لااقل در حضور من معاملهایی صورت نگرفت برادران عمدتاً داوطلب بودند نمونههایی گرفته و بعد در صورت مورد پسند واقع شدن مجدداً مراجعه نموده و معامله کنند. ولی این مراجعه مجدد تا مدتها انجام نمیگرفت. هربار برادران را به این منطقه و نزد فروشندگان مزبور میبردم فروشندگان نسبت به دفعات قبل اخمشان افزودهتر میشد و من مطمئن میشدم لابد معاملهایی صورت نمیپذیرد که این فروشندهها چنین سرد و تلخ و گاه عصبی و بدون کوچکترین احترامی برخورد میکنند. اما به ناگهان در محدوده اوائل سالهای ١٣٧٢ تا اواسط ١٣٧۴ متوجه تغییر رویه و برخورد بسیار گرم و صمیمانه و سرشار از احترام تعدادی از فروشندهها شده و فهمیدم که بالاخره معاملات کذایی صورت پذیرفته، در غیراینصورت چرا فروشندگان برخلاف سابق هربار هیأتی را به بازدید میبرم گل از گلشان شکفته میشود. قبلاً علل این معاملات درین گوشه از پاکستان را گفتم همچنین نمیخواهم تعجب خود را مخفی نمایم که عمدتاً برادران میپرسیدند مثلاً اگر ٢٠ کیلو هروئین چینی سفید در قلب پاریس یا لندن یا آمستردام تحویل شود چقدر باید بپردازیم؟ آنها هم مبلغی را پیشنهاد میکردند و مثلاً نمیگفتند ما نمیتوانیم آنجاها تحویل دهیم و ظاهراً خبرهتر از این حرفها بودند و در همان مقصد اعلام شده از سوی مقام رژیم محموله را تحویل میدادند. بهرحال اینجا ناگزیرم به مسئله مهمتری اشاره کنم: یک صبح اول وقت اداری در کمال تعجب یکی از همین فروشندگان منطقه قبایل آزاد را که فاصله نسبتاً زیادی هم با نمایندگی داشت در انتظار خود دیدم. بموجب یک دستور العمل حفاظتی توقف در مقابل نمایندگی یا محوطه اطراف آن جهت گفتگو با ارباب رجوع خطرناک بوده و ما وظیفه داشتیم بدون توجه به این افراد مستقیما وارد پارکینگ که ورود بĤن بروی اشخاص متفرقه و غیرایرانی قدغن بود گردیده از درب پشتی راهی اطاق کار خود بشویم. اما حضور چنین آدم پلیدی که بدترین شغل دنیا یعنی فروش مواد مخدر و اسلحه را برای امرار معاش انتخاب کرده در آن محوطه و یا ورودش به کنسولگری ولو کنسولگری جمهوری اسلامی باشد زشت و پلید مینموده غیرقابل تحمل بود. ناگزیر برخلاف دستورالعمل فوق اتومبیل را در کنار وی متوقف کرده بزبان پشتو پرسیدم چکار داری؟ گفت: جنس مورد نظر حاجآقا را پیدا کردم. تقریباً چندین هفته بود که هیأتی وارد نشده بود و من متوجه منظور وی از حاجآقا نشدم اما سوژه جالبی بود و شخصاً تمایل داشتم بفهمم در آن کنسولگری و در خفا چه میگذرد. در نتیجه ویرا راهنمایی کردم از درب ورودی وارد سالن انتظار شده توسط منشی محلی درخواست ملاقات با رئیس نمایندگی نماید. خود نیز بعد از پارک اتومبیل مطابق معمول از درب پشتی وارد اطاق کارم شدم که تلفن داخلی زنگ زد و ابوالحسن گفت یک فردی از منطقه بارا بازار آمده و خواستار دیدار با حاجآقا (سرپرست نمایندگی) است ولی حاجآقا هنوز تشریف نیĤوردهاند آیا شما با وی ملاقات میکنید؟ من شب قبل را پیش سرپرست نمایندگی بودم قرار بود آنروز دیر بیĤید بنابراین هیچ نوع اتهامی بمن نمیچسبید در نتیجه بلافاصله پذیرفتم. قاچاقچی مزبور با سلام و صلوات وارد اطاقم شده در حالیکه نیشهایش تا بناگوش و کمی هم آنورتر باز بود و لبخند پلیدی در چهره پلیدترش نقش بسته میشد با دستهای چرب و چیلیاش با من دست داده روی اولین مبل کنار میزم نشست من عادت داشتم به احترام ارباب رجوع از جا پا شده ضمن دستدادن و نشاندن ملاقاتی بر مبل مقابل روبروی وی در گوشه کاناپه کنار میزم بنشینم. اما بطور ناخودآگاه و غیرارادی این عادت معمول روزانه در مقابل برخی افراد از جمله نمایندگان حزب اسلامی حکمتیار و جانورانی چون قاچاقچی مزبور و حتی آریاپور که گاه وارد اطاقم میشد را انجام نمیدادم. وی تا نشست بستهایی را از جیب بغل خود درآورده و در حالیکه نخهای روی آنرا باز مینمود بزبان پشتو گفت این محموله دیشب رسیده و من با توجه به قولی که دو ماه پیش به حاجآقا دادم بلافاصله خودم را باینجا رساندم. محموله کذایی شامل سه دفترچه و کاتالوگ بزبان روسی با علائم عجیب و غریب و فورمولهای عجیبتر بود که با توجه باینکه زمان دانشجویی چند ماهی به انجمن دوستی ایران شوروی رفته و مقدمات زبان روسی را فرا گرفته و بعد برای همیشه آنجا را ترک نموده بودم با فشار به حافظهام تنها توانستم چند کلام محدودی از جمله صفحه اول هر سه کاتالوک فوق را تحت عنوان رادیوم، اورانیوم، پلاتونیوم و محرمانه بودن این کتابچهها بخوانم. برق از کلهام پرید و به تنگی نفس افتادم. گفتم خیلی خوب من این دفترچهها را به حاجآقا میدهم بعد هم با شما تماس میگیریم. وی در حالیکه خداحافظی مینمود تکه کاغذی از جیبش در آورده افزود قیمتها را ارباب من روی این کاغذ نوشته است. ارقام درشت و نُجومی بودند و کلهام سوت کشید. مانده بودم آیا دفترچهها را که بوی شومی از آن به مشامم میرسید به سرپرست نمایندگی بدهیم یا خیر؟ آخر سر با ورود وی به اطاقم که سراغ شخص مزبور را میگرفت دفترچهها را تحویل وی دادم. این دفترچهها توسط پیک ویژه به تهران ارسال شد و از دو سه هفته بعد آدمهای عجیب و غریبی مراجعه میکردند که بعداً فهمیدم علت توقف ناگهانی سفر هیأتها به پیشاور این بوده که آنها بنا به مصالح و اهدافی ویژه مسیر خود را به کابل و مناطقی از جماهیر شوروی سابق تغییر داده با افراد ویژهایی در این مناطق به چانهزنی و معامله پرداخته و جنس را در پیشاور و احتمالاً در کویته تحویل میدهند. از آن پس دردسرهای دیگری به دردسرهای من افزوده شد. من در عرض ١/۵ سال توانسته بودم بدون اینکه کلاسی ببینم، با زبان پشتو در حد محاوره معمولی با ارباب رجوع بیشمار خود که زبان فارسی، اردو و انگلیسی نمیدانستند حرف بزنم در نتیجه مجبور بودم ابتدا با تعدادی از این افراد ملاقات کنم، بعد هم گزارش و تلکس مربوطه را بنویسم. یکبار فرد عجیب و غریبی پس از واسطه شدن سه نفر در حالیکه اعمال و رفتارش بسیار کند و آهسته بود و بسیار هم آرام و آهسته و مریض احوال حرف میزد و دو نفر هم بادیگارد داشت وارد شد و فورمولی را داد و گفت به آقای محمود واعظی معاون روابط بینالملی دکتر ولایتی بدهید؟! فرستادیم و طی تلکس سری بامضای همان معاون دستورالعملی رسید که بموجب آن چگونگی تحویل محموله و طرز پرداخت بهای محموله خاطر نشان گردیده بود. فهمیدم این شخص (واعظی) مأمور خرید مواد اتمی در وزارتخارجه است. رژیم اوایل آغاز این قضیه به خرید رادیوم و اورانیوم از نوع خاص و ویژه آن علاقه نشان میداد بطوریکه یکی از این ابلهان قاچاقچی نمونهایی از اورانیوم را آورده بود که من بلافاصله او را از اطاقم بیرون کرده خطرناک بودن آن محموله را گوشزد نمودم. وی بعدا بمن توضیح داد که چگونه حفاظ پولادین پنجسانتی آنرا با هزار بدبختی بریده و نمونه آنرا بیرون آورده است! بعد این خریدها متوقف شده و تمایل به خرید نوع دیگر این مواد بنام پلاتونونیوم آنهم از نوع خاص آن افزوده گردید. من حداقل یکبار شاهد معامله و خرید محموله از نوع سوم بودم بخصوص در سال آخر که در غیاب سرکنسول بعنوان سرپرست موقت منصوب شده بودم. قیمت محموله سوم کمتر از دو محموله اول بود اما میزان آن بیشتر بود واعظی یکی از کارکنان مخابرات تهران در زمان شاه بود که بعد از انقلاب واردوزارتخارجه شده تا پست معاونت بینالمللی وزارتخارجه ارتقاء یافته بود وی در پاسخ یک تلکس یا گزارش بکلی سری نمایندگی فقط یک کلمه نوشته بود: بخرید. و من ازین کلمه فهمیدم چه معاملات پلیدی درین نمایندگی انجام میگیرد و این نمایندگی تبدیل به چه مرکز خطرناک، آلوده و کثیفی شده است و من ناخودآگاه در دام چه جهنم پلیدی گرفتار آمدهام. ارقام نجومی و بین ٢ تا ٢۵ میلیون دلار در نوسان بود. همانطور که اشاره کردم محمولهها در قوطیهای پولادی ضخیمی بودند که برخی از افغانهای بدبخت و نادان با هزار زحمت و مشقت و مکافات سوراخی در آن ایجاد نموده و نمونه آنرا با خود حمل میکردند. من نمیدانم تا چه حد در تماس و دست دادن با این افراد یا مراجعه آنان با دفترچهها و کاتالوگهای مربوطه به این مواد اتمی آلوده شدهام و یا تا چه حد محیط و فضای ساختمان نمایندگی در پیشاور تحت تأثیر تشعشات این مواد خطرناک قرار گرفته است (خطرناک ازین نظر که اگر دست آدمهای نااهل و خطرناکی چون صدام و بعضی از رهبران رژیم اسلامی بیافتد) اما آنچه مسلم بود با توجه به سابقه ذهنی که از آنچه بر مادام کوری کاشف اولیه اورانیوم در اواخر عمرش رفت، داشتم و همچنین با توجه به آن خبر که در مورد آلوده شدن کارگران گمرگ جلفا به مواد اتمی پخش شد کار در آن محیط جهنمی، بر روی نشاط و تحرکم تأثیر گذاشته بود. اخمو، تلخ و پریشانخاطر شده بودم بخصوص سفری که به منطقه ناتیاگلی در ۵٠ ،۶٠ کیلومتری اسلامآباد کرده و ماجراهایی که در آن سفر رخ داد بر وحشتم بمراتب افزوده شد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر