۱۳۹۶ اسفند ۱۵, سه‌شنبه

خش ششم (١ - (مأموریت دائم پاکستان حکم من برای ١۵ خرداد صادر شده و تأکید گردیده بود خود را در آن تاریخ به محل مأموریت خود معرفی نمایم. لیکن برخی کارهای شخصی از جمله اخذ مدارک تحصیلی بچهها جهت ادامه درسشان در محل مأموریت باعث شد دو هفته بعد عازم گردم. باین ترتیب در تاریخ سیام خرداد ماه ١٣٧١ بعنوان کارشناس سیاسی سرکنسولگری جمهوری اسلامی ایران و برای سومین بار وارد پیشاور شدم. من قبلاً یکبار در زمان نجفی و بار دوم در زمان جابری مجموعا ششماه درین شهر بودم و تجربیات و اطلاعات ذیقیمتی از آن شهر داشتم و اولین باری بود که باتفاق همسر و فرزندانم وارد این شهر میشدم. یکی از همکاران در غیاب رئیس نمایندگی که با استفاده از سه روز تعطیلی عازم اسلامآباد شده بود باستقبال ما آمده ما را مستقیماً به محل رزیدانس (اقامتگاه رئیس نمایندگی) هدایت نمود که طبقه دوم آنرا جهت سکونت موقت دو هفتهایی ما تا اجاره محل مناسب آماده کرده بودند. باین ترتیب مأموریت نزدیک به پنجساله من در این شهر آغاز گردید. وضع پرسنلی و تشکیلات اداری نمایندگی مزبور بشکل زیر بود: شخصی بنام محسن روحیصفت (نام مستعار وی برادر صادق بود) که قبلا در تشکیلات ستاد ویژه افغانستان از همکاران نجفی بود اکنون بعد از دریافت مدرک لیسانس از دانشکده سیاسی وزارت خارجه بعنوان معاون سرکنسول مشغول بکار بود. شخصی بنام سلیمیان نیز متصدی بخش کنسولی (روادید و وقایع اربعه) بود که قبلاً ویرا در وزارت خارجه ندیده بودم و از نزدیکان نجفی بشمار میرفت. و چون شیرخدایی که شخصی بیطرف و تا حدودی وابسته به جناح باصطلاح مترقی رژیم بود احساس کرده بود کفه ترازو به نفع جناح نجفی و دوستانش سنگین است یکی از بستگان خود بنام ندائی را که مأمور رمز سفارت ایران در هلند بود فرا خوانده بعنوان مأمور رمز نمایندگی منصوب نموده بود. یکی از کارکنان قدیمی در بخش خدمات نیز پس از انقلاب ارتقاء رتبه یا یافته وارد کادر اداری و مالی شده.. بعنوان حسابدار نمایندگی مشغول بکار بود. خانه فرهنگ زمان شاه پس از یک وقفه ۵ ساله احیاء شده با تشکیلات و بودجه و پرسنل جداگانه وابسته به وزارت ارشاد باصطلاح کارهای فرهنگی را عهدهدار بود. یک مدرسه ایرانی نیز با تشکیلات و پرسنل جدا شامل ۵ نفر معلم و یک مدیر، فعال بود وزارت اطلاعات که از سال ١٣۶۵ بطور عملی در تمامی نمایندگیهای خارج از کشور فعال گردید بخشی از نمایندگی را با دو پرسنل و تشکیلات جدا و اطاق رمز جدا اما در چهارچوب نمایندگی دو اطاق از طبقه دوم ساختمان نمایندگی را بخود اختصاص داده بود. یکی دو نفر پاسدار هم با پاسپورت سیاسی به نمایندگی از سپاهپاسداران در همان چهارچوب نمایندگی فعالیت میکردند. جدا از نمایندگی سیاسی فرهنگی، کنسولی، اطلاعاتی نظامی، یک نماینده صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران وظایف مربوط به حوزه مسئولیت خود را انجام میداد تعدادی دانشجو هم بعنوان ابزار خبری نمایندگی کنسولی، خانه فرهنگ مرتب بین دو نمایندگی در رفت و آمد بودند. در مجموع بعلت اهمیت و حساسیت نمایندگی پیشاور (هم مرز بودن با افغانستان - حضور مجاهدین در آن شهر اشراف داشتن به مناطق قبایلی پشتون و بازارهای آزاد مواد مخدر و اسلحه، مرکزیت حزب شیعی نفاذ نهضت فقه جعفری،) رژیم به این نمایندگی اهمیت به سزایی داده و قریب به ٪٩٠ کادر و امکانات آن وابسته به وزارت اطلاعات و امنیت و جناح تندرو و افراطی شامل جامعه روحانیت مبارز و هیئت موتئلفه اسلامی بوده ازین میان تنها شیرخدایی سرکنسول به طریقی به مجمع روحانیت مبارز متصل میشد و از گروه باصطلاح پیشرو و مترقی رژیم بشار میرفت. با ورود من که بهیچ دسته و گروهی وابسته نبوده به تحصیلاتم در زمان شاه متکی بودم کمی وزنه ترازو بسود ایشان سنگین شده از تنهایی مطلق خارج شدند (١٩ ژوئن ١٩٩١ .( در پاکستان نیز بدنبال کشتهشدن ضیاءالحق در ١٩٨٨ رئیس ستاد ارتش بنام غلام اسحاقخان رئیس جمهور شده در پی سرنگونی حکومت ائتلافی خانم بوتو رهبر حزب مردم در اوت . ١٩٩ نواز شریف رهبر مسلم لیک بهمراه متحدین خود با اکثریت ١٠۵ کرسی از ٢٠٧ کرسی پارلمان، ریاست دولت پاکستان را عهدهدار بود (١٩٩١ (گرچه ژنرال فضل حق حکمران سابق استان سرحد (بمرکزیت پیشاور) بازنشسته شده بود ولی هنوز درین استان نفوذ داشته و اغلب کارکنان وابسته بوی پُستهای حساس ادارات این استان را در اختیار داشتند. اشتباه کاریها و حمایت آشکار و علنی نجفی از نهضت فقه جعفری و رهبر آن باعث شده بود رهبر این نهضت به قتل رسیده و آنرا به ژنرال فضلحق استاندار نظامی سابق نسبت دهند. با توجه به اینکه مرکز نهضت بعلت داشتن هواداران بیشتر در لاهور بخصوص پس از کشته شدن عارف الحسینی رهبر نهضت پیشاور به لاهور منتقل شده بود در نتیجه گروه سنی و ضد شیعه و افراطی بنام سپاه صحابه نیز بوجود آمده رشد کرده و بر وزنه مهمی در مقابل نهضت فوق مبدل گردیده بود و چون اکثریت بدنه حزب مردم از شیعیان بود هربار حزب مردم قدرت را بدست میگرفت نهضت نیز سر و سامانی مییافت و بالعکس در زمان حکومت احزاب اتئلافی مخالف حزب مردم، سپاه صحابه عرصه را برای تاخت و تاز مناسب میدید بطوریکه بعدها خواهیم دیگر عملکرد موفقیتآمیز این حزب در سرکوبی شیعیان الگویی شد برای ایجاد گروهی بنام طالبان و حکومت آنان در افغانستان. رقابتهای ایندو حزب سنی و شیعه از حالت سیاسی و فرهنگی به جنگ مُسلحانه مبدل گردید و در این بین سپاه صحابه دشمنی علنی خود با ج. ا. ایران را با ترور گنجی رئیس خانه فرهنگ ایران در لاهور اعلام کرده بود. در افغانستان نیز در پی سقوط پادگان خوست (مارس ١٩٩١ (در جنوب این کشور بدست مجاهدین حوزه حکومت دکتر نجیب به کابل و حومه آن محدود گردیده بود. در پیشاور مجاهدین دولت در تبعید تحت عنوان حکومت موقت افغانستان تشکیل داده صبقتاالله مجددی رهبر جبهه نجات ملی افغانستان رئیس جمهور و رسول سیاف از وهابیون طرفدار سعودی به نخستوزیری آن گمارده شده بود. فروپاشی شوروی در همان سال ( ١٩٩١ (نیز معادلات سیاسی دنیا را بهم زده بود. سال بعد در آوریل ١٩٩٢ بکمک جمعیت اسلامی ربانی، حزب وحدت مزاری و جنبش ملی ژنرال دوستم حکومت دکترنجیباالله سرنگون و همانروز اعلام نمود ایرانیها ویرا گول زده به صداقتش خیانت نمودند (بعدا محمد ابراهیم طاهریان کاردار ایران در کابل پس از سرنگونی رژیم دکتر نجیب بعنوان اولین سفیر ایران در بُسنی منصوب گردید) در کابل یکی دو ماه مجددی رئیس جمهور شده سپس ربانی آن پُست را عهدهدار گردید. مجاهدین بدوگروه تقسیم شده و رو درروی هم دیگر قرار گرفتند حکمتیار از سوی پاکستان و ربانی از طرف ایران حمایت گردیدند. و این وسط بعدها بنا به دلایلی که ذکر خواهد شد رژیم تعمدا حزب وحدت را دو پارچه نمود، یک گروه (وابسته به وزارت اطلاعات و امنیت کشور) و گروه دیگر (وابسته به وزارت خارجه) از جانب مخالف آن حمایت میکردند. و این سیاست موازی و دوگانه رژیم تحت عنوان سیاست پشتیبانی میرفت که قربانیان بیشتری را در منطقه به دیار نیستی رهنمون سازد. شاید در نگارش یک خاطره سیاسی احتیاجی به ذکر جزئیات فوق نباشد لیکن با شرح مختصر از جو سیاسی حاکم بر منطقه سعی شد جایگاه هریک از تحولات و عملیات و رویدادهای بعدی به بهترین وجهی مشخص گردد. ضمناً نباید فراموش کرد که عراق در همین سال (١٩٩١ (در پی حمله به کویت مورد تهاجم آمریکا قرار گرفته و دشمن سُنتی و قدیمی ایرانیها به خاک سیاه نشسته بود و حاکمیت تهران میبایست از این موقعیت و سایر وقایع مهم این سالها از جمله فروپاشی شوروی به نحو احسن در راستای منافع ملی ایران استفاده میکرد. اما افسوس آخوندی که زمان شاه نمیتوانست یک مسجد را اداره کند اکنون که جور ایام به ملت ایران باعث شده حاکم این ملت شود چگونه اینهمه فرصت طلایی را از دست داده ملت به آن با عظمت را به خاک ذلت نشاند. و آیا سیاستمداران دنیا قبلاً این وقایع را پیشبینی کرده بودند که نگذاشتند ملت مسیر رو به تحول و رشد و توسعه سیاسی و اقتصادی خود را طی نموده و در مقطع حساس سالهای ١٩٩٠-٩٢ سرانجام ظلمهای رفته بخود از حمله اعراب به بعد را با اغتنام از فرصتهای بدست آمده جبران نماید؟ اما همانطور که خواهیم دید وقایع و اتفاقاتی که درین نمایندگی بعنوان سمبل و نمونه سایر نمایندگیهای رژیم در سرتاسر دنیا رُخ داد زمینه را برای بردگی و اسارت بیشتر ملت ایران و انزوای آن در دنیا و از بین بردن منابع طبیعی، جغرافیای و محیط زیستی آن فراهم نمود. مدیران و مسئولین طراز اول وزارت خارجه در زمان شاه همانطور که هنگام استخدام به تحصیلات قبلی و سپس آموزش بعدی کارکنان رسمی وزارت خارجه اهمیت بسزایی قائل بودند در خصوص استخدام کارکنان محلی نمایندگیها نیز حساسیت بسیاری نشان میدادند این کارکنان چون از میان اتباع کشور محل مأموریت باستخدام نمایندگیهای خارج از کشور در میĤمدند، در نتیجه از میان قشر بسیار مجرب و تحصیلکرده آن کشور انتخاب میشدند. اما علیرغم این توجه و دقت همواره یک اصل در این نمایندگیها حکمفرما بود که به کارمند محلی کاملاً و همیشه نمیتوان اطمینان نمود چون کشور متبوعش ولو با تهدید یا تحبیب سرانجام ویرا وادار به کسب خبر و ارائه آن به مسئولین مربوطه کشورش مینماید. اسناد و مدارک طبقهبندی شده به هیچوجه در اختیار این کارکنان گذاشته نمیشد ولی در عین حال از تجربیات و تخصص آنان در بخشهای فرهنگی، اجتماعی، امور مالی و ترجمه و تحریر و غیره بشرط آشکار و غیرمحرمانهبودن موضوع استفاده بعمل میĤمد. یک اقدام مهم و جالبی که در زمان شاه آغاز ولی همچون مسئله کامپیوتری کردن امور در وزارت خارجه در پی وقوع انقلاب بفراموشی سپرده شد، استخدام کارکنان محلی از میان ایرانیان مقیم در خارج و یا تربیت عدهایی از جوانان کارآزموده و مجرب و سپس اعزام آنان به مأموریت بعنوان کارمند محلی بود. تا قبل از بهمنماه ١٣۵٧ تعداد ۵۴ نفر پس از آموزشهای لازم از جمله یادگیری زبان محلی عازم محل مأموریت خود شده و بعنوان کارمند محلی وظایف خود را به نحو مطلوبی انجام میدادند. همانطوریکه قبلاً توضیح داده شد یکی از اقدامات شیخ مُحسنی اژهایی بعنوان اولین مسئول پاکسازی وزارتخارجه، اخراج این کارکنان و سایر کارکنان محلی و جایگزین آنان با عناصری بود که تصور میشد در خدمت انقلاب اسلامی و صدور آن به جهان خواهند بود. در پاکستان نیز بجای کارکنان متخصص و تحصیلکرده قبلی عدهایی از اهالی بومی را که تنها صفت مشخصه یا امتیاز بارزشان شیعهبودن آنان بود استخدام کردند که با توجه به اصلی که در بالا بĤن اشاره شد اغلب آنان بتدریج جذب سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی بخصوص ضد اطلاعات ارتش پاکستان شده و در پی آموزشهای مخفی تجارب و اطلاعات زیادی کسب نموده بصورت همه کاره و آچار فرانسه نمایندگیها درآمدند. با توجه به اینکه هر مأمور اعزامی از مرکز بعد از ٣ یا ۴ سال به تهران باز میگشت و مأمور جدیدی جایگزین وی میشد این مأمور بعلت کمتجربگی و بالعکس تجربه کارکنان محلی که در پی سالها کار با مأمور قبلی کسب شده بود باعث میشد یک فرد خالی الذهن بیکباره در مقابل یک فرد مجرب و سرشار از اطلاعات محلی قرار گیرد و ناگزیر به جلب و جذب این همکار محلی برآید. اطمنیان باین کارکنان بدلیل شیعی بودن به حدی رسید که حتی بعضی از آنان اجازه یافتند گزارشات محرمانه تایپ نموده یا در مذاکرات محرمانه شرکت کنند یا برخی مأموریتهای ویژه بĤنان واگذار شود. حتی بعضی از رؤسای مأموریتها بعلت کمسوادی یا بیتجربگی و نیاز فراوان به تجربه و عملکرد افراد مزبور این بیگانگان را همه کاره نمایندگی یا محرم اسرار خود نموده در مقاطعی موجبات به یغما رفتن منافع ملت ایران توسط این عناصر را فراهم نمودند. از جمله در کنسولگری ایران در پیشاور ازمیان سی الی چهل کارمند محلی چهار نفر وظایف مهم و مشخصی داشتند که بعدها عملکرد آنان باعث شد لطمات جبرانناپذیری به منافع ملت ایران وارد شود از جمله فردی بنام روشن نامهرسان نمایندگی و برادرش ایوب آشپز سرکنسول، ابوالحسن منشی ماشیننویس و عباس راننده سرکنسول در آن نمایندگی اشتغال داشته و از افراد بسیار مورد اعتماد رژیم بشمار رفته تقریبا چرخش کارهای روزمره نمایندگی بعهده آنها بود. اینها از مسائلی که در داخل نمایندگی جریان داشت مطلع بوده تمامی رفت و آمدها و ملاقاتها را کنترل نموده اطلاعات خود را شبانه در اختیار ضداطلاعات ارتش پاکستان میگذاشتند اینها غیر از مسائل مهم دیگری بود که برادران بطور آشکار در تماسهای تلفنی با خود یا با مرکز در میان گذاشته در نیتجه اطلاعات ارتش پاکستان را تکمیل میکردند. همینها باعث شد مقدمات تشکیل گروه یا حزب طالبان شکل گرفته با استفاده از اطلاعاتی که از کنسولگری ایران در پیشاور بدست میĤوردند نقاط ضعف گروههای دیگر یا افراد کلیدی آنها را شناسایی نموده سرانجام مقدمات کنترل یکی از استانهای مهم بنام قندهار را به بهانه حفظ راههای تدارکاتی شمال و جنوب افغانستان (جاده ترانزیتی جماهیر آسیای میانه به پاکستان و بالعکس) فراهم و سپس تا آنجا پیش بروند که بر اوضاع مسلط شده ادعای حکومت نمایند. بهرحال، تا این اواخر نمایندگی یک کارمند محلی ایرانی هم داشت که استاد دانشگاه پیشاور بوده و کتابخانه نمایندگی را که در زمان شیرخدایی سنگ بنای آن گذاشته شد اداره میکرد. وی نتوانست جنایات آخرین سرکنسول رژیم در پیشاور را تحمل نماید در نتیجه در سال ١٣٧۴ استعفاء داده نمایندگی را برای همیشه ترک نمود. بعداً هر یک از افرد فوق ایفاگر نقشهایی خواهند بود که بĤن اشاره خواهد شد. اینجا لازم است متذکر گردد که تا سال ١٣۶۵ محل اداری سرکنسولگری در محل خانه فرهنگ سابق (زمان شاه) بود که در پی تعطیلی این مراکز بعد از وقوع انقلاب مدتی باشغال انجمنهای اسلامی دانشجویی در آمده و سپس نمایندگیهای سیاسی و کنسولی از آن استفاده نموده و آخر سر نیز دوباره عنوان سابق خود را با پسوند جمهوری اسلامی بازیافته در ظاهر به کارهای فرهنگی پرداخته و در باطن به مراکزی از توطئه و ترور علیه ایرانیان مقیم یا سایر افراد و گروههای بومی مخالف مبدل گردیدند . نجفی سابقالذکر طی سفرهایی به تهران و تصویب بودجههای کلان مأموریت یافت یک دستگاه ساختمان مناسب برای محل کنسولگری ایران خریداری نماید. من در آن سال در پیشاور بودم (١٣۶۴ (به روزنامههای محلی نیز آگهی دادم و چند ساختمان مناسب نیز پیداکردم ولی به بهانه نزدیکی این ساختمانها به محل اقامت سرکنسول که یک ساختمان استیجاری متعلق به پسر ژنرال یحییخان رئیس جمهور نظامی و اسبق پاکستان با اجاره ماهیانه ٣۵٠٠ روپیه بود (نجفی بعدا با کنار آمدن با پسر یحییخان اجاره بهای اقامتگاه را چندین برابر افزایش داده بودجه اختصاصی باین کار را بین خود تقسیم نمودند همین کار را آخرین سرکنسول رژیم بنام محمدکریم ثابت جهرمی نیز بعمل آورده با افزایش اجاره بهای آن به بیست برابر اجاره بهای قبلی یعنی هفتادهزار روپیه در ماه و اخذ رشوه کلان بخاطر این افزایش بها سنگ بنای دیگری برای استثمار ملت ایران فراهم نمود). نامبرده (نجفی) تا زمانی که من در پیشاور بودم هیچیک از ساختمانهای مناسب و مورد نظر را جهت محل اداری انتخاب ننمود. بعدها یک ساختمانی را با بیست برابر قیمت واقعی و دهها بار کوچکتر از اماکن قبلی انتخاب و به هزینه ملت ایران ابتیاع نمود که بعلت حقارت و کوچکی ساختمان و محوطه آن موجبات خفت و خواری ملت بزرگ ایران را فراهم نمود. اما همین ساختمان بعدها با خرج کمی شیرخدایی و افزایش چند اطاق، سالن پذیرائی و کتابخانه به آن مختصر آباد گردید. هم اکنون علیرغم گذشت چندین سال از تاریخ خرید آن ساختمان توسط نجفی هنوز با وجود تورم و کاهش ارزش روپیه پاکستان در برابر دلار آمریکایی قیمت واقعی آن بمراتب کمتر از قیمت خریداری شده آن میباشد. ملت ایران باید یکروز درین مورد و موارد مشابه دیگر در سایر نقاط جهان از عاملین دزدی و خیانت بمنافع خود بازخواست نماید. این خیانت و دزدی بهمین جا منتهی نشد بلکه برادران، بسیاری از ساختمانهای ملکی ایران و فرشهای عتیقه و اشیاء و لوازم گرانبهای نمایندگیها و سایر اماکن و داراییهای عمومی و ملت ایران را به حراج گذاشته و تاراج نمودند. بعدها عدهایی از این برادران بارزش واقعی این اماکن پی برده مجبور شدند تعدادی از آنها را به صدها برابر قیمت قبلی مجددا خریداری نمایند، و خدا میداند ملت ایران در این خصوص چند صد میلیارد دلار متضرر گردیده و بعداً نیز متضرر خواهد شد. بهرحال نما و فضا و حال و هوای نمایندگی ما در پیشاور بشکل فوق بود که من وارد شدم و از سوی شیرخدایی بعنوان تنها کارشناس سیاسی و نفر سوم نمایندگی به مقامات محلی معرفی گردیدم. وی همان روزهای اول در یک گفتگوی خصوصی از من تقاضا نمود دقت کنم محلی را برای اقامتگاه خود و خانوادهام اجاره کنم که در حد و شأن نماینده ملت ایران باشد و سرانجام توضیح داد اغلب برادران علیرغم دریافت فوقالعادههای کلان خانههای محقری را با اجاره بهای قلیل پیدا کرده و سُکنی گزیدهاند که در خور و شأن ملت بزرگ ایران نیست، در نتیجه من هم برای اینکار سنگ تمام گذاشتم و با یک سوم فوقالعادهام ساختمان با شکوه و قصر مانند یک ژنرال ارتش پاکستان را که عازم مأموریت عربستان سعودی بود اجاره نموده با بهترین مبلمان موجود در شهر تجهیز و مفروش و سپس باز بنا به سفارش سرکنسول همه کارکنان ایرانی مقیم را بمنزل استیجاری دعوت نمودم. برادران باتفاق همه جا را بازدید نموده بعد به سخنان رئیس نمایندگی گوش فرا دادند. سرکنسول ضمن اعتراض بĤنها و اینکه ما اینجا نیĤمدهایم که فقط دلار آمریکایی جمع کرده با پسانداز و سپس فروش آن در بازار سیاه تهران قصرهای آنچنانی در شما شهر بخریم بلکه کمی هم انصاف داشته آبروی ملت باستانی ایران را حفظ کنیم، و باید این خانه را الگوی خود قرار داده نسبت به تشکیل یک زندگی آبرومندانه با وسایل و تجهیزات مناسب اقدام نمائیم. گرچه این حرفها زیبا بود و برادران مجبور شدند کمی از پسانداز خود را خرج کنند ولی همه آنها بدون استثناء مرا مقصر دانسته از همان آغاز کارم کینه آنروز را بدل گرفته همچون شتر (بعنوان کینه جوترین موجود روی زمین) در صدد زدن ضربه و جبران مخارج متقبل شده برآمدند. همانطور که هموطنان اطلاع دادند دیپلماتها و اصولاً کارکنان سفارتخانهها در واقع جاسوسان رسمی هستند و همه دولتها این امر را بعنوان یک اصل پذیرفتهاند که وظیفه اصلی آنان اخذ اطلاعات لازم در محل و در اختیار گذاردن این اطلاعات به دولت متبوع خود بمنظور ایجاد زمینه مناسب جهت توسعه روابط در بخشهای مختلف سیاسی، اقتصادی فرهنگی و علمی و غیره و استفاده از تجربیات کشورها برای رشد و توسعه اقتصادی، نوسازی سیاسی و بهبود زندگی و رفاه مردم میباشد. البته وظایف فرعی دیگر نیز هست که همه در چهارچوب توسعه روابط فیمابین و حفظ منافع ملی کشور خود و ایجاد یک محیط صلح و آرامش در روابط بینالمللی خلاصه شده و یکی از مشخصترین وظایف کنسولگریها وبخش کنسولی سفارتخانهها حفظ منافع هموطنان مقیم خارج از کشور و دفاع و حمایت از آنان در مقابل هر نوع تعرضی و همچنین ارائه خدمات لازم کنسولی از جمله ثبت وقایع اربعه میباشد. بهمین منظور و برای ارائه خدمات بهتر و بیدغدغهتر نیز کلیه مأمورین دیپلماتیک و کنسولی باتفاق خانوادهشان و اماکن و اموال خود از جمله اتوموبیل شخصیشان از مصونیت دیپلماتیک برخوردار بوده حتی از پرداخت مالیات و عوارض دیگر معاف میباشند. متأسفانه هیچکدام از اصول فوق بعد از انقلاب در نمایندگیهای سیاسی و کنسولی رژیم در خارج مراعات نشده نمایندگیهای سیاسی در حال صدور انقلاب بوده و نمایندگیهای کنسولی هم در حال زجر وعذاب هموطنان خارج از کشور و کارشکنی علیه آنان به عناوین و طُرُق مختلف و ایجاد نفاق و اختلاف در بین احزاب،گروهها و جوامع ایرانی مقیم خارج با خرج صدها میلیون دلار از محل بودجه سری وزارت خارجه (بیش از بودجه عادی و آشکار وزارت خارجه که همه ساله به تصویب میرسد) میباشند. مأمورین رژیم هم از مصونیتهای دیپلماتیک و سیاسی مندرج در کنوانسیون وین در راستای منافع و مسائل نامشروع و غیراصولی خود سوءاستفاده مینمایند. اصولاً در رژیمهای دیکتاتوری فردی هریک از مدیران وابسته به دیکتاتور بزرگ خود شخصا یک دیکتاتور کوچک هستند. در نمایندگیهای ایران در خارج نیز سفیر یا سرکنسول و کاردار یا نماینده ولیفقیه چنین خصوصیتی دارند، بخصوص اینکه در سال ١٣۶١ بموجب دستورالعملی هریک از رؤسای نمایندگیها نماینده ولی فقیه نیز محسوب گردیده و حاکم بر سرنوشت کارکنان زیردست خود بشمار میرفتند اما در سال ١٣٧١ یک عمل تروریستی باعث شد به یک حقیقت پنهان دیگری پی ببرم و آن این بود: لزوماً رؤسای نمایندگیها نماینده ولیفقیهنیستند بلکه این نماینده ممکن است یک کارمند درجه سه و چهار نمایندگی و حتی راننده رئیس نمایندگی یا محافظ شخصی وی نیز باشد. درین نمایندگیها از رئیس نمایندگی بعنوان یک دکور یا ویترین سیاسی یا پوشش لازم برای عملیات اصلی استفاده میشود. در آرژانتین بهمین نحو رفتار گردید، در ١٩٩٢ بمبی منفجر و در پی آن سفیر رژیم به تهران احضار و ماندگار شد وی از وزارتخارجه استعفاء داده در دانشگاه به تدریس پرداخت و عاملین بمبگذاری بعنوان نماینده ولی فقیه کماکان در خارج ماندند تا عملیات بعدی را در سال ١٩٩۴ تدارک ببینند. در پیشاور پاکستان نیز گلولهایی شلیک و بمبی منفجر و ژنرال فضل حق حکمران مقتدر سابق ایالت در همان سال ١٣٧١ به قتل رسید. تمام نشریات و مقامات محل شیرخدایی مسئول نمایندگی را عامل این ترور قلمداد نموده بعلت خشم مردم و تظاهرات آنان درمقابل رزیدانس (محل اقامت) سرکنسول شبانه وی و خانوادهاش را با هلیکوپتر نظامی برای مدتی به اسلامآباد بردند. در حالیکه بضرس قاطع میتوانم بگویم وی کوچکترین نقشی درین ماجرا نداشت. در پیشاور علیرغم شعور و آگاهی و تحصیلات شیرخدایی وی نماینده ولی فقیه بحساب نمیآمد کسی نماینده ولی فقیه بود که در پوشش کنسولیار به نمایندگی از وزارت اطلاعات و امنیت کشور مأمور شده بود. اما شیر خدایی هم کسی نبود که در همان سال اول مأموریتش متهم به ترور یک شخصیت بسیار برجسته پاکستانی گردد و به مرکز فرا خوانده شود و بعنوان پوشش ماجرا برای همیشه از صحنه خارج شود. وی ماند و پایداری نمود و سرانجام به لاهور تبعید گردید تا بعنوان سرکنسول فقط به کار فرهنگی بپردازد (لاهرو بعنوان پایتخت فرهنگی شاهان مغول هند و نیز زادگاه اقبال شاعر پارسیگوی و سیاستمدار برجسته پاکستانی بعنوان یک مرکز فرهنگی در پاکستان بشمار میرود) و نماینده ولایت فقیه در استان سرحد باقی ماند و ما جای پای وی را در عملیات بعدی به کرات خواهیم دید. گفتم شیرخدایی فردی ادیب بود و نحوه برخوردش با جریانات دور بر خود نیز بهمین ترتیب شکل میگرفت. و من برای اولین بار در عمرم بعد از انقلاب با فردی وابسته به عناصر حزباالله مواجه میشدم که در میهمانیهای خصوصی بجای بحثهای چندشآوری از ترور و وحشت که دیگران داشتند از تاریخ ادبیات ایران، از سیر حکمت در اروپا و از فردوسی حرف میزد، غزلیات حافظ را از حفظ میخواند و برای عید نوروز هفتسین میچید و سبزه میگذاشت (از نظر حزبالهیهای رژیم مراسم چهارشنبهسوری یا چیدن هفتسین گناه کبیره و نوعی بتپرستی است) وی برای اولین بار همه کارکنان و ایرانیان مقیم را به بهترین هتل شهر دعوت نموده خود سخنرانی ملی و میهنی نموده و دخترش نیز یک سرود ایرانی خواند که بشدت مورد اعتراض طرف مقابل خود بعنوان نماینده ولی فقیه، باین بهانه که نباید صدای زن را کسی بشنود قرار گرفت، این شخص که سرا پا سیاهی و جهالت و ریا و تزویر و خودخواهی بوده و دستهایش تا مرفق بخون هموطنان بیگناه و مظلوم کُرد و ترکمن آلوده بود و نمیتوانست دشمنی و نفرت خود را از شیرخدائی مخفی نگهدارد موسوم به جعفر آریاپور و از اهالی کرمانشاه بود. بگفته وی پس از فرماندهی برخی عملیات قتل و غارت مردم غیور کُرد بخصوص در مناطقی چون سنندج، بانه، اشنویه، مهاباد، ارومیه، کرمانشاه و همچنین شرکت در سرکوب هموطنان شجاع ترکمنصحرا بعنوان یکی از مسئولین رتبه اول سازمان اطلاعات و امنیت رژیم واحد عملیات برونمرزی و سرپرست اداره پنجم امنیتی (وزارت اطلاعات بخصوص در بخش برونمرزی تشکیلاتی شبیه وزارت خارجه بوجود آورده و ظاهرا این اداره مسئول مسائل امنیتی در کشورهای همسایه میباشد و کارکنان این اداره بعنوان دیپلمات به کشورهای همسایه اعزام میشوند) باستخدام این وزارت درآمده در پی عملیات تخریب و بمبگذاری در داخل افغانستان بعنوان دیپلمات عازم مأموریت در پیشاور پاکستان گردیده بود. وی یک مجموعه از اطاقهای طبقه دوم نمایندگی را همراه با اطاق رمز و مأمور رمز (بنام عرفانی) و دفتر و تشکیلات و بودجه سری و آشکار بخود اختصاص داده بود. دارای دو دستگاه اتومبیل اولی با پلاک سیاسی و دومی با پلاک عادی بود که عملیات برون مرزی را با استفاده از اتومبیل دوم انجام میداد. وی یک مأمور نیز در خارج از محوطه نمایندگی بنام مرتضی زیوری (همشهری آریاپور و از اهالی کرمانشاه) داشت که به ظاهر بعنوان دانشجوی حرفهایی (پس از ده سال لیسانس سه سالهاش را نگرفته بود) فعالیت میکرد و وظیفه داشت اخبار و اطلاعات مربوط به ایرانیان مقیم و محافل ایرانی را بوی گزارش نماید. آریاپور یک دستگاه دوربین عکاسی و فیلمبرداری ویدئوئی در اختیار وی گذاشته بود تا از محافل ایرانی مخالف یا موافق رژیم، مقیم پاکستان بخصوص استان سرحد عکس و فیلم تهیه نماید تا بعداً با عکس و فیلمهایی که از تظاهرات و راهپیماییهای مقابل نمایندگی انجام میگرفت مطابقت داده شده افراد شاخص این تظاهرات و راهپیمائیها شناسایی شده همراه پروندهایی که برای اینکار تشکیل میشد و شامل مشخصات! افراد و آدرس و نشانیها و اطلاعات دیگر بود بصورت طبقهبندی شده به وزارت اطلاعات ارسال شود. در اینجا لازم است یادآوری نمایم طی قریب به پنج سالی که در پاکستان بودم در مجموع بمدت هشتماه ونیم سرپرست موقت نمایندگی بودم که مستقیماً به اسناد و مدارک طبقهبندی شده ازمحرمانه تا سری و بکلی سری دسترسی داشتم و گزارشات و تلکسهای واصله از مرکز را به کارکنان از جمله در بخشی که مربوطه به وظیفه مشترک وزارت اطلاعات و خارجه بود به آریاپور و زیوری ارجاع میکردم و متقابلا گزارشات و تلکسهای تهیه شده در نمایندگی را جهت ارسال بمرکز ملاحظه و امضاء مینمودم. از میان اسناد و دستورالعملهایی که طی این مدت در رابطه با بخش اطلاعات مطالعه نمودم سند و دستورالعملی در رابطه با ترور مخالفین در خارج بود که درین موارد وظایفی نیز بعهده افرادی چون زیوری (دانشجو) محول میگردید. بموجب این دستورالعمل سری هربار تروری در خارج انجام میگرفت باید کارکنان سعی میکردند چند سناریو برای قتل یا مرگ یا باصطلاح خودکشی این افراد ساخته و قضیه را آنقدر پیچیده نمایند که سرنخهای اصلی در میان انبوه ضد اطلاعات واهی و اخبار و شایعات جعلی گم شود و وظیفه افرادی چون زیوری با توجه به دسترسی که به محافل ایرانی یا هر محفل مخالف رژیم ایران داشت این بود که این شایعات را بین آنان پخش نموده یا جعل خبر نماید، بطوریکه بعد از مدتی تشخیص آنچه که در عمل اتفاق افتاده غیرممکن یا بعید از ذهن جلوه نماید. با بعدها رد پای آریاپور را در ماجرای مفقودالاثر شدن بعضی افراد و در روند پیچیده شدن ماجرا به منظور پنهان ماندن واقعیت، خواهیم دید. یکی دیگر از وظایف و اقدامات عمده آریاپور ایجاد رابطه با احزاب پاکستانی بخصوص نهضت فقه جعفری (که پس از کشته شدن رهبرش عارف حسین مرکزیتش از پیشاور به لاهور منتقل و شخصی بنام حجتالاسلام سید ساجد نقوی آنرا سرپرستی میکرد) و نیز احزاب افغانی بخصوص حزب وحدت شیعه و جذب افراد و اعزام آنها به تهران جهت طی دورههای ویژه تروریستی و استفاده از آنان برای عملیات برون مرزی شامل بمبگذاری و سرکوب و ترور مخالفین رژیم از هر دسته و گروه و ملیتی در چهار چوب صدور انقلاب و حفظ منافع ولی فقیه در خارج از کشور بود. بعلت سواد ابتدایی یک کلام انگلیسی نمیدانست در نتیجه ملاقاتهای خود را با فارسی زبانان (بین ٢٠ الی ٪٣٠ اهالی استان سرحد فارسی زبان هستند و ادیب پیشاوری نویسنده کتاب شبهای پیشاور و صاحب دیوان اشعار فارسی تقریباً تمام آثار خود را بزبان فارسی نوشته و از زمان شاه کتابخانه خانه فرهنگ ایران بنام وی نامگذاری شده بود. اصولاً اهالی پیشاور شاهنامه فردوسی را میشناسند و یک جلد از آنرا در منزل دارند و یکی از مناطق معروف آن بنام جمشید شاهکیانی و به جمرود مسمی شده است) تنظیم مینمود. یا از یکی از کارکنان محلی بنام ابوالحسن جعفری بعنوان مترجم استفاده مینمود. بعدها شنیدم در پی کشته شدن رئیسخانه فرهنگ ایران در لاهور بنام گنجی بدست حزب سپاه صحابه پاکستان بین وزارت اطلاعات رژیم و آی اس آی پاکستان (دستگاه اطلاعات و امنیت و ضدجاسوسی ارتش پاکستان و بزرگترین و مهمترین نهاد این کشور) قرار داد دو جانبه همکاری مبنی بر حفظ مسائل امنیتی فیمابین و تبادل اطلاعات امنیتی از جمله ممانعت از فعالیت مخالفین رژیم در پاکستان بامضاء رسیده و بهمین منظور آریاپور با مقامات سی.آی.دی و آی.اس.آی پاکستان علیه منافع ملی مردم ایران به نحوی در ارتباط بود. ظاهراً در نتیجه این همکاری و ارتباط بود که تعداد سه نفر از ایرانیان مقیم به آریاپور مراجعه کرده و توسط وی به تهران اعزام شدند و من هرگز از سرنوشت آنان خبردار نشدم. ابوالحسن جعفری منشی پاکستانی سرکنسول و شخص آریاپور وظیفه داشت این افراد را به آریاپور معرفی نماید، اما یک بار در غیاب آریاپور و ابوالحسن یک هموطن به طور اشتباهی به من معرفی شد (قبلاً توضیح دادم که بدبختترین و بیپناهترین ایرانیان متواری از جور و ظلم رژیم ملایان کسانی هستند که از بد حادثه پاکستان و کشورهای مشابه آنرا جهت مأمن و پناهگاه خود انتخاب نمودهاند.) من علیرغم اینکه میدانستم در اطاقم وسایل استراق سمع و میکروفن مخفی توسط آریاپور جاسازی شده و در همه جای نمایندگی اعم از بیرون محوطه یا داخل دوربین مخفی تعبیه گردیده به یک نحوی به آن هموطن بیپناه خود فهماندم که از کنسولگری خارج شده و پشت سرش را هم نگاه نکند، متأسفانه مشکل مالی باعث شده بود وی بعنوان آخرین چاره به کنسولگری کشورش بعنوان حافظ منافع ایرانیان مقیم خارج مراجعه کند منهم شخصا بوی کمک کردم ولی همین مسئله باعث شد پس از مدتی دوباره به نمایندگی مراجعه کند و این بار توسط آریاپور شکار و به تهران اعزام شود. البته این فرد شاید خوششانستر از نفر بعدی بود که چند ماه بعد بهمین ترتیب مراجعه کرد و من دیگر هرگز ویرا را ندیدم و وقتی همانروز و روزهای بعد از نگهبان درب ورودی در مورد ورود و خروج آن هموطن سئوال نموده و پاسخ شنیدم آنها ورودش را به نمایندگی دیدهاند اما هرگز ندیدهاند کسی از نمایندگی خارج شده است که همین مسئله با توجه به دوربینها و میکروفنهای مخفی باعث شد آن نگهبان و تعداد هشت نفر نگهبان و کارمند محلی دیگر که راجع باین مسئله کنجکاو شده از همدیگر راجع باین شخص و عدم خروج وی از نمایندگی سئوال نموده بودند به بهانههای واهی و ظرف ٢۴ ساعت از کار در نمایندگی اخراج شوند. لازم به یادآوری است که علاوه بر سفارت رژیم که در اسلامآباد با ١٠٠ و ارگانهای تابعه تا ٢٠٠ و گاها تا ٣۵٠ نفر فعال بود رژیم دارای چهار نمایندگی کنسولی در کراچی، لاهور، پیشاور و کویته نیز بود که از میان آنها سرکنسولگری پیشاور بعلت وظایف ویژه آن و نزدیکی به استانهای مهم و همجوار با افغانستان از جمله دسترسی به جلالآباد ونیز منطقه قبایل آزاد از اهمیت ویژهایی برخوردار بود. رژیم دارای هفت دستگاه خانه فرهنگ نیز در پاکستان بود که شامل خانههای فرهنگ در اسلامآباد، پیشاور، لاهور، کراچی، کویته، حیدرآباد و مولتان میگردید. غیر از همکاریهای امنیتی همکاریهای دو جانبه نظامی هم برقرار بود از جمله تعدادی از اعضای نیروهای مسلح اعم از ارتش و سپاه در پاکستان دورههای ویژهایی میدیدند. هریک از نمایندگیهای فوق دارای بودجه کلان سری بمنظور ارتباط با احزاب موافق و مخالف حکومت پاکستان از جمله احزاب شیعی نیز بودند. من در چند مورد شاهد کمکهای سری و نقدی رئیس نمایندگی به پرفسور ربانی رهبر جمعیت اسلامی افغانستان و نیز حجتالاسلام حاج سیدجواد هادی نماینده نهضت فقه جعفری و چند آخوند محلی دیگر در پیشاور بودم. بودجه مدرسه شهید عارف حسین نیز که در آن طلاب جوان و شیعه پاکستانی، کشمیری، افغانی و تاجیکستانی دوره ملایی میدیدند توسط کنسولگری ایران در پیشاور تأمین میگردید. رژیم با مجاهدین کشمیر هند و تاجیکستان نیز که در پیشاور دفتر و دستکی داشتند در ارتباط بود. بعلاوه یکی از وظایف ما جلب و جذب جوانان پاکستانی، افغانی، کشمیری و... جهت اعزام به حوزه علمیه قم و آموزش دروس آخوندی بود، اینها پس از طی دورههای ویژه بعنوان کادرهای محلی رژیم اقدام میکرده و در خدمت رژیم بودند و با تقویت مالی وتبلیغی رژیم به مقامات مهمی می رسیدند تا بعداً از وجود آنان برای منافع عالیه رژیم استفاده شود از جمله حجتالاسلام حاج سید جواد هادی از حوزه سر حد یک ملای عادی بود که با این کمکها به سناتوری انتخاب شد و یکی از اعضا و ارکان پارلمان پاکستان گردید. از میان سایر احزاب پاکستانی و افغانی نیز کسانی بودند که تغذیه مالی میشدند و همزمان با دهه فجر (١٢ بهمن تا ٢٢ بهمن) به خرج رژیم عازم تهران میشدند. بعدها در سالروز درگذشت آیتاالله خمینی نیز تورهای این قبیل سفرها تشدید گردید. ایام فوق پوششی بود که بعضی از تروریستهای بینالمللی نیز همراه مدعوین عادی که شامل افراد کلیدی، احزاب و شخصیتهای سیاسی فرهنگی، اقتصادی و غیره بودند بعنوان یک مدعو و مسافر عادی وارد ایران شده و دستورالعملها و آموزشهای لازم را از اربابان خود در تهران دریافت و برای صدور انقلاب کذایی باردیگر دنیا را به آتش و خون بکشند. بهرحال برای همĤهنگی کارها و وظایف محوله هریک از نمایندگیهای سیاسی کنسولی فرهنگی اطلاعاتی سپاهی و غیره جلسات سالانه، فصلی و غیره داشتند از جمله من در اجلاس سالانه مربوط به کارشناسان سیاسی نمایندگیها و یا در جلسه مربوطه به مسئولین احزاب محلی و احزاب جهادی افغانستان و غیره نیز شرکت میکردم. این جلسات عمدتا در اسلامآباد برگزار میشد بعضی جلسات اداری نیز هر سه ماه یکبار به نوبت در یکی از نمایندگیهای کنسولی برگزار میگردید. مأمورین سپاه پاسداران نیز که در هر یک از نمایندگیهای فوق بشکل ظاهری دیپلمات فعالیت میکردند هر از چندگاهی در اسلامآباد گردهمĤیی داشتند و هربار محسن رضایی فرمانده سپاه جهت ارائه آخرین دستورالعملها به عناصر خود عازم پاکستان میشد آماده باش قرمز اعلام میگردید. من یکبار در همان سال نخست باتفاق رئیس نمایندگی در اجلاس رؤسای نمایندگیها و کارشناسان سیاسی مهم مقیم پاکستان که در اسلامآباد و در زمان سفارت منصوری برگزار شد شرکت کردم. اظهاراتی که سفیر ج. ا. ایران در اسلامآباد پاکستان ابراز داشت بسیار وحشتانگیز بود و دورنمای بسیار تند و خشنی از سیاست خارجی رژیم در منطقه و جهان را ترسیم میکرد، این سیاست به هیچوجه با منافع ملی مردم ایران مُطابقت نداشت مثل هر مسئله و دستورالعمل مهمی اظهارات وی را در همان شبها به تفصیل یادداشت نمودهام اینک خلاصه آنرا به آگاهی هموطنانم میرسانم: «سمینار رؤسای نمایندگیها و کارشناسان سیاسی در اسلامآباد مورخ ١٣٧٢/۶/٢٧ «خلاصه اظهارات منصوری سفیر ج. ا. ایران در اسلامآباد: - با پیروزی ما در جبهه افغانستان بنظر میرسد مرکز ثقل افغانستان به شرق منتقل شود. - قرار است در ایران دانشکده طلبههای جمهوریهای مسلماننشین و عربستان تشکیل شود. - نظام ما در صدد است از ج. ا. ایران بعنوان رابط مرکز ثقل اقتصادی دنیا با کشورهای آسیانه میانه استفاده نماید . - پاکستان به نمایندگی از عربستان، انگلستان و آمریکا نقش خود را در منطقه از طریق پیشاور ایفاء میکند. - توطئه محاصره ما مطرح است. محور این توطئه شامل کشورهای ترکیه، همسایههای عرب خلیجفارس و پاکستان است در آینده افغانستان و جماهیر آسیای میانه به آن اضافه میشود. پیشبینی میگردد سعی بر اینستکه تنها فضای باز ما مرزهای عراق باشد اگر در کابل حکومتی بیاید که کامل کننده این حلقه شود ما کاملا محاصره خواهیم شد. - ترکیه ماهواره زبان ترکی به فضا فرستاده و در صدد جلب ترکهای ما و ایجاد مشکل بین دو آذربایجان است. - پیشاور یکی از مناطقی است که ما میتوانیم با عملکرد حساب شده حلقه محاصره را بشکنیم. پیشاور محل اتصال پاکستان و افغانستان جهت حصول به آسیای میانه است اگر موفق نشویم یا اگر پاکستانیها از این طریق و با یک رژیم دست نشانده در کابل به آسیای میانه برسند حلقه محاصره ما تنگتر میشود. - زمان طاغوت (منظور منصوری زمان شاه است) در راستای منافع ایران خیلی از کارهایشان حساب شده بود مثل تأسیس همین کنسولگری ایران در پیشاور. وزارت خارجه زمان شاه با تأسیس کنسولگری در پیشاور پاکستان با توجه به حاکمیت پشتو در افغانستان (خاندان ظاهرشاه) خواست درین منطقه حساس حضور داشته باشد تا اهرمی در پیشاور بدست آورند و و بر پشتوهای کابل اثر بگذارند و برای شاه ایران تبلیغ کنند و ادعا کنند ظاهر شاه از قوم احمدزئی طرفدار شاه ایران است و سرانجام اینکه حکومت کابل را وادار سازند هوای ایران را داشته باشند. باید در کنار سیاست دائمی حمایت از هزارههای شیعه به مجاهدین پشتون نیز نزدیک بشویم. ما در آینده در پیشاور و پاکستان یک وضعیت فوقالعاده خواهیم داشت. (این حرف نسبتا حرف دُرستی بود ولی زمانی زده شد که مجاهدین افغان از نظر آمریکا و پاکستان و عربستان تبدیل به مهرههای سوختهایی شده بودند که میخواستند از دستشان رهایی یافته بهرطریق که ممکن است آنها را به زمین ایران پرتاب نمایند تا بازیگران ایران بمانند با توپ پنجر شدهایی که در زمینشان بزمین افتاده و هدف نیز برای گُل زدن بسیار دور است.) - هر رژیم و حکومتی که در کابل تأسیس شود برای ما قابل قبولتر از بازگشت رژیم ظاهرشاه خواهد بود بازگشت ظاهر شاه به افغانستان و اعاده سلطنت درین کشور باعث میشود طرفداران سلطنت در ایران جان تازه بگیرند. این اقدام سلطنتطلبان ایران در داخل و خارج را امیدوار خواهد ساخت و سبب خواهد شد که آنها به تلاش خود برای اعاده سلطنت در ایران بیافزایند. باید همه تلاشهای برادران روی این مسئله متمرکز گردد که با هوشیاری تمام هر نوع حرکتی درین خصوص از ناحیه هر گروه و کشوری را در نطفه خفه نمایند. ما ابزار و امکانات و اطلاعات زیادی برای بیان و تبلیغ معایب حکومت ظاهرشاه در افغانستان داریم که باید بموقع خود و به نحو احسن از آنها استفاده نمائیم. بعضی دروغها و تهمتها برای حفظ کیان اسلام جایز است. - ده سال آینده دنیا ده سال عجیبی خواهد بود و از تحولات ده سال گذشته بمراتب بیشتر خواهد شد. از جمله: - گسترش و سرعت ارتباطات باعث خواهد شد آگاهیها بطور انفجاری بالا رود و باید ج. ا. ایران در این خصوص کاری بکند والا قضیه را خواهد باخت. - بشر از آنچه که بوده سر خورده میشود از کمونیزم، سرمایهداری، مصرفزدگی سرخورده میشود و آرام آرام عقبنشینی میکند. آنچه که در آلمان شاهدیم پدیده سادهای نیست. مردم به نظام اعتقاد ندارند و نمیخواهند با آن کار کنند. صحبت از ٣٠٠٠ مارک حقوق بیکاری است. - پیروزی جبهه رستگاری اسلامی در الجزایر (دسامبر ١٩٩١ (مسئله سادهایی نیست. این پیروزی همه دنیا را غافلگیر کرد. بعد از هزار سال رجعت به دین در آفریقا آغاز شده است. آینده ما بسیار متحول خواهد بود. باید در این خصوص سرمایهگذاری خود در آفریقا را افزایش دهیم (رژیم ج.ا.ایران برای پیروزی جبهه نجات اسلامی الجزایر قریب به یک میلیارد دلار سرمایه نمود، اما وقتی جبهه مزبور بر اثر تدابیر نیروهای متقابل و تلاش قدرتهای خارجی از قدرت سرنگون گردید باز این دولت ج.ا.ایران بود که ترفند زمین سوخته با آدمهای سربریده یا سوخته را به آنان آموخت تا با این تدبیر دولتمردان جدید را مستأصل نموده راضی به تشکیل دولت اتئلافی با اسلامیون گردند.) آنقدر برای ما در آینده کار زیاد است که ما فکر میکنیم نمیتوانیم یک خُرده قضیه را شُل بگیریم باید بفهمیم تحولات شوروی و تجزیه آن چند صد نفر کارشناس وطلبه و روحانی، از ما طلب میکند. - رئیس جمهور غنا به ما گفته شما آدم بفرستید ما رادیو و تلویزیون ملی خودمان را می دهیم دستش اداره کند. متأسفانه ما آدمش را نداشتیم. - باید برادران خوب گوش کنند و بخاطر بسپارند ما جنگ جدید تمام عیار در مقاطع زیر در پیش داریم: جنگ ایدئولوژی- جنگ سیاسی، جنگ اجتماعی، جنگبینالمللی، جنگ فکری، جنگ تکنولوژی، جنگ اقتصادی و غیره. حدود ده سال دیگر چین کمونیست تجزیه میشود حداقل ایالت مسلماننشین جدا میشود. مسلمان بهیچوجه زیر بار نظام چین نخواهد رفت چرا که سنیهای دستنخوردهای هستند و به ما نزدیکترند. - دیگر دنیای سرمایهداری آن استحکام و مشروعیت گذشته را ندارد پایههای دو نظام برتر یعنی سرمایهداری و کمونیسم لرزیده، باید بدانیم ما کیستیم. ده سال مهم در پیش داریم دنیا میماند با دو جریان: اول اسلام که نیروی سیاسی قرن ٢١ خواهد بود. دوم پوچی و بلاتکلیفی جهان باصطلاح آزاد که مرگ تدریجی آنرا در پی خواهد داشت. لذا باید دستگاههای خود را کاملا از پیش توجیه کنیم که برای آینده انسانهای کیفی تربیت کنند. سرنوشت آینده را انسانهای کیفی معین خواهند کرد یک انسان کیفی بیشتر از چند سرباز میتواند مؤثر باشد. شوروی انسان کیفی نداشت و از بین رفت والا همه چیز داشت. ما با پاکستان قرارداد بستیم در دانشکده دفاع ملی راولپندی انسانهای کیفی بسازیم هر کس هر کجا کار میکند باید به مسئله کیفیت بهاء بدهد. باید با تحولات همĤهنگ بشویم والا لِه خواهیم شد. سرانجام منصوری در حالی که کاملا احساساتی شده بود سخنرانی خود را بشرح زیر خاتمه داد: برادران سیاستمدارم (برابر تعاریف مربوطه در علوم سیاسی دیپلماتها سیاستمدار محسوب نمیشوند مگر وارد فعالیت سیاسی گردند) اگر واقعبینی بخرج دهیم آینده مال اسلام ما است. دیپلماتهای جوان اطریش باین نتیجه رسیدهاند اسلام نیروی سیاسی قرن ٢١ خواهد بود. بنظر من غرب و آمریکا ضد اسلام نیستند. دیگر گذشت آن دورانی که مذهب و مذهبیون را از مراکز آموزش و بخصوص ابتدایی دور میکردند. جنگ آینده در منطقه ما بخاطر آب خواهد بود و بحرانیترین منطقه ازین لحاظ در چهار چوب تقسیم منابع آبی بین سه کشور ترکیه، عراق، سوریه و حوزه دریاچه اورال میباشد. در جنگ بعدی اسلام جهان شمول خواهد شد. باید زمینه را طوری فراهم کنیم که از اسلحههائی که غرب به منطقه میفروشد در آینده به نحو احسن در راستای جهان شمول شدن اسلام نابمحمدی استفاده کنیم. فرانسه طی سه سال گذشته سه میلیارد فرانک به تایلند، مالزی، سنگاپور اسلحه فروخته است. آمریکا طی ٨ ماه به خاورمیانه شش میلیارد دلار اسلحه تحویل داده است. فروش اسلحه آمریکا در سال ١٩٩١ حدود ١٩ میلیارد دلار و در جهان اول بوده است تمام این اسلحهها بین چند کشور اسلامی و اسرائیل تقسیم شده و این در حالی است که آمریکا، چین را که در بازار اسلحه جایگاه شوروی را میگیرد متهم به نقص قرارداد کنترل صدور اسلحه به کشورهای جهان سوم (امضاء شده توسط ۵ عضو دائم شورای امنیت) نموده است. البته ما و سایر مسلمانان واقعی بعدا ازین تسلیحات برای حکومت جهانی اسلام استفاده بسزا خواهیم نمود. این اظهارات و شرکت من درین سمینار نشان میداد که برادران بالاخره باین نتیجه رسیده اند با توجه به کار شبانروزی و عملکرد و کارکرد من بمن اطمینان نموده مرا در جلسات بکلی سری خود راه دهند نگران این قضیه بوده و از این اطمینان میترسیدم و اینکه این مسئله روزی کار دستم خواهد داد شاهد از غیب هم رسید زیرا بمحض بازگشت به پیشاور برای دومینبار در یک جلسه بکلی سری دیگر و در اطاق (اقدام) شرکت نمودم و به اتفاق سایر برادران اجبارا برای نابودی مجموعهایی از انسانها هم رأی دادم! قبلاً گفته شد که ماجرای ترور ژنرال فضل حق و نسبت دادن آن به شیرخدایی سرکنسول ادیب نمایندگی در پیشاور و رفتارهای بیمارگونه جعفرآریاپور نماینده ولی فقیه اعزامی از وزارت اطلاعات باعث گردید شیرخدایی از یک نمایندگی که عمده وظایفش باصطلاح سیاسی آنهم در چهارچوب یک سرکنسولگری بود به سرکنسولگری لاهور که یک نمایندگی ظاهراً فرهنگی بود منتقل شود و ریش و قیچی بدست جعفر آریاپور و نفر دوم نمایندگی بنام محسن روحی صفت بیافتد. شیر خدایی به هیچوجه به آریاپور باج نمیداد و اصلاً او را به بازی نمیگرفت اما روحی صفت نمایندگی را دربست در اختیار آریاپور گذاشت در اولین جلسه بعد از بازگشت من از اسلامآباد و جعفر آریاپور از مرخصی سالیانه و بر اساس دستورالعملی که وی از مرکز با خود آورده بود بعلت تمرد سه یا چهار نفر مجاهد سرشناس افغانی از یکی دو گروه جهادی قرار شد آنها بهر نحو ممکن تنبیه شده و سزای گستاخی به رهبر را بپردازند. ظاهراً این عده در سمیناری، جایی، جلسهایی از خامنهایی بد گفته و از اینکه در دیداری از تهران وی آنها را علیرغم چندین هفته معطلی و وعده و وعید بحضور نپذیرفته گلایهمند بوده خامنهایی را متفرعن و متکبر و خودگمکرده نامیده بودند و اینکه رهبر یک کشور اسلامی چرا باید خود را طاقچه بالا بگیرد. و سربازان گمنام امامزمان هم عیناً این مطالب را با مدارک و قرائن و شواهدلازم از جمله نوار ضبط شده از میکروفن مخفی یا نوار ویدئویی از تلویزیون مداربسته و غیره به خامنهایی و فلاحیان منتقل نموده و دستور اعدام انقلابی این بخت برگشتگان را دریافت داشتند. من اینجا مجبورم اسامی آن عده را نبرم و تاریخ ماوقَع را ذکر نکنم تا این حادثه در میان حوادث مشابه آن گم شده و خدای ناکرده خون بیگناه یا باگناهی ریخته نشود. اما اسناد و مدارک لازم توسط اینجانب در جایی بامانت گذارده شده و در پی حاکمیت ملت ایران بر سرنوشت خود به پیشگاه ملت ایران و مسئولین مربوطه ارائه خواهد شد در اینجا برای آگاهی هموطنان همینقدر لازم است خلاصه کنم: به آن جلسه که اضطراری بودن آن از رفتار و هیجان برادران و اقداماتی که در پیش بود ووظایفی که به هریک از آنان، از جمله من، محول گردید کاملاً مشخص بود اطلاع رسیده بود که آن چند نفر قرار است با یک هواپیمای مسافربری از فرودگاه پیشاور عازم کابل گردند. تا آن جلسه معلوم نبود تعداد مسافران عادی دیگر چند نفر خواهند بود ولی یکی از برادران پیشنهاد، بمبی در هواپیما کار گذاشته شود. البته راههای مربوط به گلوله بستن آنان هنگام ورود به محوطه فرودگاه پیشاور و یا کشتن آنان در کابل هنگام تردد در محوطه فرودگاه کابل و چند راه حل دیگر برای معدوم ساختن آنها پیشنهاد شده بود اما در کمال شگفتی من، بمبگذاری در هواپیمای مسافربری باین بهانه که مسافر عادی آن اندک است به رأی گذاشته شد و من چون دیدم باتفاق آراء به آن رأی دادند برای اولینبار در زندگیام مجبور شدم از روی استیصال به یک عمل تروریستی وحشتناک و لابد و صد البته از روی اجبار فقط با اشاره سر رأی بدهم؟! در آن اطاق اقدام غیر از من، که پوشش خبری رسانههای گروهی محل بعد از وقوع فاجعه با توجه به آشنائی با زبانهای اردو، پشتو و انگلیسی به عهدهام واگذار شده بود؛ افراد زیر نیز حضور داشتند: جعفر آریاپور نماینده ولی فقیه و وزارت اطلاعات و امنیت و محمدرضا عرفانی مأمور رمز وزارت اطلاعات و امنیت در پیشاور. محسن روحی صفت سرپرست موقت نمایندگی وابسته به نجفی سفیر وقت ایران در کابل. حسینی و نوری نمایندگان سپاه پاسداران در پیشاور، کاظمی مأمور رمز نمایندگی، خدایی رئیس دفتر نمایندگی، سلیمیان مسئول امور کنسولی نمایندگی و فرجی مترجم اردوزبان نمایندگی (اعزامی از مرکز با پاسپورت سیاسی بعنوان دیپلمات). نماینده ولی فقیه و وزارت اطلاعات و امنیت رژیم بهمراه دستیار وی مسئولیت تدارک، استتار و انتقال مواد منفجره را بعهده داشتند. با توجه باینکه در جلسه مطرح شد این پرواز ممکن است همچون سایر پروازهای هواپیماهای افغانی بعلت کمبود مسافر و غیر مرتب بودن پروازها انجام نگیرد و برادران در جلسه دستهجمعی دعا خوانده و آمین گفته بودند که این پرواز انجام گیرد من دلم خوش بود که علیرغم رأی مثبت آنهم با اشاره سر زیر لب دعا کردهام این پرواز انجام نگیرد! اما برادران در پی ملاقات آنروزشان با دفتر صبقتاالله مجددی رهبر جبهه نجات ملی افغانستان بطور غیرمستقیم و بدون اینکه ایجاد شک کنند متوجه شده بودند این سفر هوایی قطعی و حتمی بوده آنرا طی ملاقات دیگری با مولوی محمد نبی یکی دیگر از رهبران جهادی وگیلانی رهبر محاذ ملی چک کرده بودند. تلفنی هم از دفتر حزباسلامی مولوی یونس خالص و عبدالرب رسول سیاف و حزب اسلامی حکمتیار تأیید سفر را احراز نموده بودند. و اما من به محض خاتمه جلسه که تا غروب آنروز ادامه داشت عازم منزل شدم ابتداء به هیچ عنوان باور نمیکردم در چنان جلسهایی چنین تصمیم مهم و خطرناکی آنهم به آن سادگی و آسانی گرفته شده باشد با هزار برهان و دلیل بخود میقبولاندم برادران حزبالهی حتما خواستهاند مرا امتحان کنند والا چگونه ممکن است یا ممکن بود مرا هم در چنان جلسهایی شرکت دهند، من که یکی از بارزترین مشخصههای این نظام یعنی ریش را بعنوان تعیین کنندهترین عامل حیات رژیم و مهمترین شاخص مرزبندی بین حزبالهی و ضدانقلابی و تنها وسیله خداشناسی و تدین و مرز بین کُفر و ایمان ندارم چگونه ممکن بود محرم دانسته باشیم؟! من هرگز نتوانستم دلیل آن چنین اعتماد برادران را بخود پیدا بکنم و حتی علیرغم سعی فراوان و هم به نعل و هم به میخزدن باز نتوانستم زوایای تاریک احساساتم را در آن روز در دفتر خاطراتم قلمی نمایم، کمی بُهتزده بودم اما فقط بخاطر یک درصد احتمال وقوع چنین ماجرای وحشتناکی، چون میدانستم تلفن منزلم تحت کنترل از سوی جعفر آریاپور و همچنین مقامات پاکستانی است در نتیجه بین راه از یک تلفن عمومی به دفتر چند شرکت هواپیمایی زنگ زدم آخر سر یکی از آنها که نمیدانم چرا برخلاف معمول این آژانسها در پیشاور که خیلی زود بین ساعات ۶و٧ عصر دفاتر خود را میبندند آنموقع شب باز بود پاسخ داد هفتاد و چند نفر بلیطشان اوکی شده و چون معمولاً مسافران کابل در پیشاور یکی دو روز آخر بلیطشان را اوکی میکنند در نتیجه اگر قصد مسافرت به کابل را دارم باید صبح اول وقت روز بعد با در دست داشتن پاسپورت به دفتر آژانس مزبور مراجعه کنم (من خودم را با نام مُستعار و افغانی معرفی کرده بودم). با کسب اطلاع از اینکه چنینپروازی هست بسیار مضطرب شدم آنروزها که اولین روزهای حکومت مجاهدین بود پرواز به کابل بطور مرتب انجام نمیگرفت پروازها ادواری و منوط به داشتن مسافر کافی بود و افغانهای عادی بضاعت مالی چندانی برای سفر هوایی نداشتند. در منزل تا همسرم چهره و ظاهر مرا دید بسیار نگران شد چون امکان داشت در غیاب ما در منزل نیز وسایل استراقسمع تعبیه شده باشد در نتیجه مجبور شدم تظاهر به خستگی و سردرد نمایم بعد ناهار و شام را یکجا و با عجله صرف کرده اتومبیلم را برداشته باتفاق خانواده عازم بیرون از منزل شدیم در پیشاور بعلت عدم امنیت نمیتوان بچهها را در منزل تنها گذاشت از ترس این که در اتومبیلم میکروفن مخفی جاسازی شده باشد، چیزی نگفتم. ضمن این که دلم نمیخواست فرزندانم ماجرا را بشنوند و مضطرب شوند. بچهها را به پارک نزدیک محل اقامت سرکنسول بردم و سوار چرخفلک کردم. توی راه مرتب همسرم سئوال میکرد چرا تو درست غذا نخوردی و چرا مثل ورشکستگان بهتقصیر (نه بلاتقصیر) بنظر میĤیی و من با اشاره به بچهها و موزیک هندی که از رادیو پخش میشد ویرا دعوت به سکوت نموده بودم. در پارک مزبور و پس از جداشدن از بچهها از فرصت استفاده کرده، درِ گوشی ماجرا را در چند جمله به همسرم گفتم. وی علیرغم تحصیلاتش و تجربههای حاصله از چند مأموریت خارج از کشور و اعتماد و اطمینان بینهایتش به من به یکباره فرو ریخت و بدون اینکه خود را کنترل کند برای اولین بار در زندگی مشترکمان رو بمن کرده و با نفرت فریاد زد: یعنی آقا میفرمایند بخاطر مصلحت خود و خانواده اش به مرگ انسانهای بیگناه رأی مثبت دادهاند؟! و در پی یک سکوت طولانی که بدنبال فشاردادن دست وی و دعوت به سکوت ایجاد شده بود ضمن اینکه آرام میگریست و شاهد پیادهشدن بچهها از چرخفلک بود گفت من تا کنون نمیدانستم عالیجناب چنین آدم وحشتناکی هستید، پس تو تا حالا نقشبازی میکردی، آخرین جملهاش همزمان با رسیدن بچهها بما این بود من واقعاً ترا نمیشناسم و از تو میترسم؟!. حالا من مانده بودم چگونه و بچه صورت بدون اینکه بچهها بفهمند بوی حالی کنم من باب کمک فکری قضیه را بوی گفتم و نمیدانم چکار بکنم و اگر من با کشتهشدن انسانهای بیگناه راضی بودم هرگز آنرا با وی مطرح نمیکردم واینکه من برای اولین بار در زندگیام نمیتوانم بارسنگین چنان مسئولیتی را بر دوشم تحمل کنم و واقعاً احتیاج به سنگصبور، همدرد و همراز دارم. و اینکه در چنین مواقع وحشتناکی نباید با احساسات و رقت قلب با قضیه برخورد نمود بلکه باید با راهنمایی عقل و منطق و خرد راه چاره یافت. اما همسرم کاملا بهتزده شده بود و کمکم بچهها متوجه میشدند حادثه مهم و بدی رخ داده یا در شُرُف تکوین است در نتیجه مجبور شدم بلافاصله بمنزل بازگشته با روشن کردن همه وسایل موسیقی رادیو تلویزیون و بلند کردن صدای آنها قضیه را در خانه خودم که قاعدتا باید محل امن و مسکن آرامش برای من و خانوادهام در غربت باشد درگوشی به همسرم بطور مفصل توضیح دهم و افزودم اولاً احتمال وقوع یا تحقق چنین امری بسیار کم است ثانیا در صورت صحت آن اگر من رأی منفی میدادم بعنوان تنها یک رأی منفی از میان آن جمع شاخص میشدم و بعد برای اقدام بعدی دست و بالم بسته میشد و نمیتوانستم کاری بکنم اما اگر کاری میکردم نمیتوانستند مرا مورد اتهام قرار دهند چون قبلا رأی مثبتام را داده بودم ما باید خوشحال باشیم که من بدون لکنت زبان و ترس و وحشت و یا رنگپریدگی ناشی ازتصمیم جنونآمیز فوق بĤن اقدام شوم به ظاهر رای مُثبت دادهام، از طرفی مگر بارها از زبان من نشنیدی که بخاطر پرندهایی که در کودکی بطور اتفاقی کُشتم هنوز هم سوگوارم. این جمله همچون آب سردی که بر روی آتش ریخته باشند همسرم را آرام نمود. آنشب یکی از شبهای غمانگیز و وحشتناک زندگیام بود. در کابل شبغمانگیزتری داشتم و آن شبی بود که همسرم با توجه به عمل ناجوانمردانه آن زن حزبالهی درد میکشید و سرانجام فرزند چند ماههاش را علیرغم مداوای مامای افغانی روز بعد سقط نمود. در جریان بمبارانهای تهران نیز شبهای غمانگیز زیاد داشتیم بخصوص وقتی بعد از هر بمباران خیالمان راحت میشد و خوشحال بودیم که این بار نیز بخیر گذشت و به فکر انسانهایی که منهدم شده بودند نبودیم و اخلاق و نماد انسانی همه ماها یا حداقل اکثریتی از ماها تا حد یک حیوان تنزل میکرد. اما آن شب هم غمانگیز بود و هم وحشتناک. من فقط یک شب فرصت اقدام داشتم روز بعد از صبح تا غروب باید در اداره میبودم و تمام اعمال و رفتار و اظهاراتم تحت کنترل و زیر ذرهبین و میکروسکوب بخش امنیتی نمایندگی بود. بخصوص اینکه علاوه بر وسایل استراق سمع اخیرا تلویزیون مداربسته نیز همه جا نصب کرده بودند. تا صبح من و همسرم پلک بهم نزدیم. احساس میکردیم بچهها نیز چیزهایی حس کرده و در اطاق خود قرار و آرام ندارند و نگران آن حادثه مرموزی هستند که برای ماها رخ داده است. همسرم عقیده داشت ما باید بهرحال احتمال وقوع چنین امری را بدهیم و برای جلوگیری از آن اقدام بکنیم والا تا آخر عمر احساس مسئولیت کرده عذاب وجدان خواهیم داشت شاید حدود صد راه حل پیشنهاد نموده اما پس از بررسی جوانب امر همه را رد کردیم و یا لامحال یافتیم و من نیمساعت قبل از وقت اداری در حالی عازم محل کارم شدم که هم تب داشتم و هم مغزم بعلت فکرهای گوناگون خسته و گنگ شده بود. اما همین خستگی و قفلشدن مخیلهام باعث شده بود ناخودآگاه با تمام قدرت پدال گاز را فشار دهم و در آن ازدحام صبحگاهی که همه عازم محل کارشان بودند با اتومبیل روبرو تصادف کنم. من از زمانیکه ستوان وظیفه بودم رانندگی میکردم اما تا آنموقع تصادف نکرده بودم از تصادف هم بسیار میترسیدم در نتیجه بسیار با احتیاط رانندگی میکردم اما آن تصادف یکی از زیباترین و جالبترین و سرنوشتسازترین تصادف زندگیام بود. اولین و آخرینباری بود که در زندگی تصادم میکردم و بسیار هم از آن لذت بردم. قفل مغزم باز شده و حالت عادی خود را باز یافت. راننده اتومبیل مقابل از پلاک سیاسی اتومبیلام متوجه شده بود از کجا هستم در نتیجه وقتی پیاده شده با وی دست داده و اقرار نمودم حواسپرتی من باعث آن تصادف شده و حاضر به پرداخت هر نوع خسارت هستم ضمن اینکه از چهره و ظاهر غیرحزبالهی من تعجب کرده بود خود را دکتر م.ن افغانی معرفی نموده افزود یک لحظه فکر کردم با یک دیپلمات متشخص زمان شاه از ایران مواجه شدهام. از چند کلامی که بین من و ایشان در پی این جمله رد و بدل شد فهمیدم وابسته به یکی از احزاب ملی (غیرجهادی) افغانستان بوده و از سیاست افغانی رژیم تهران گلهمند هستند (یکبار دستور رسید که اسامی و اساسنامه احزاب غیرجهادی طرفدار ظاهرشاه را بمرکز بفرستیم و من گزارشی تنظیم و منضم به یک لیست از احزاب چندگانه ملی را با شرحی مختصر از دکترینها و ائیدئولوژیهای آن احزاب قبلا بنمایندگی ارائه داده بودم. بعلت وحشت رژیم از اعاده سلطنت در افغانستان بعنوان اُلگوشدن آن در ایران تعدادی از احزاب ملی افغانی توسط عناصر نفوذی رژیم تشکیل گردیده تا کثرت احزاب و دو دستگی و اختلافات آنها باعث عدم اتحاد آنها شده روی کارآمدن مجدد ظاهرشاه یا خاندان وی در افغانستان را موکول به محال نماید. رژیم از این ترفند در میان گروهها و احزاب مخالف ج.ا.ایران در خارج نیز حداکثر استفاده را میکند و قسمت عمده بودجه سری نمایندگیهای سیاسی، کنسولی و فرهنگی و غیره صرف ایجاد تشتت و پراکندگی ایرانیها در خارج و ایجاد اختلاف بین احزاب وگروههای اپوزیسیون میگردد بخصوص از وحدت نیروهای چپ یا سوسیال دموکراتها با هواداران مشروطه سلطنتی و جبهه ملی و نهضت ملی داخل کشور بسیار بیمناک است و هر کجا چنین حرکتی شروع شود بلافاصله با استفاده از همه نیرو و امکانات و توانایی خود مانع از اتحاد نیروهای مخالف در خارج از کشور میگردد. بخش محرمانه نمایندگیها مملو از دستورالعملهای زیادی در این خصوص میباشد رژیم برای اینکار از عناصر خارجی اعم از اتباع خارجی و رسانههای گروهی و نشریات محلی نیز استفاده میکند). بهرحال معطل نکرده قضیه را در چند جمله بوی گفتم و افزودم از آن لحظه وظیفه وجدانی دارد مانع از پرواز هواپیمای مزبور شود و من چون دست و بالم بسته است نمیتوانم اقدام عملی بکنم و متذکر شدم اگر به آن چهار نفر مسافر ویژه اطلاع دهد آنها در آخرین لحظه از مسافرت منصرف میگردند اما بمب بهرحال منفجر میشود و انسانهای بیگناهی از بین میروند بنابراین تنها چاره کار اینستکه مانع پرواز این هواپیما شده و اصولا این پرواز به نحوی کنسل و لغو شده و نسبت به پروازهای بعدی نیز کنترل بیشتری بعمل آید. وی رفت که مأموریت خود را انجام دهد و منهم عازم اداره شدم و برای رد گُمکردن عباسآقا راننده نمایندگی را مأمور کردم نسبت به تعمیر اتومبیلام اقدام نماید. آن دوست افغانی بعدا جزو ارباب رجوع هرچند وقت یکبار من گردید. من آنروزها بین ٢٠ الی ٣٠ و گاها تا ۵٠ نفر بطور روزانه ملاقاتی داشتم که در بین هزاران ملاقاتی که همه ساله داشتم گُم گردید. اما با وجود اطمینان به وی باز در دلم آشوب بود با هزار دلیل و برهان بخودم میخواستم بقبولانم که وی راننده خوبی نبوده والا با من تصادف نمیکرد. نکند باز هم تصادف کند و قبل از اطلاعرسانی خبر مربوطه و ممانعت از انهدام هواپیمای مسافربری دست و بالش جایی، بیمارستانی و... بند شود. در نتیجه ساعاتی قبل از پرواز به طریقی با فرودگاه تماس گرفته و اطلاع داده شد مانع از پرواز هواپیمای مزبور گردند. پاسخ واصله زیبا و دلنشین بود: آن پرواز قبلاً لغو شده است. آن دوست افغانی جوانمردم که تصادف من با اتومبیلش باعث آشناییمان شده بود بعدا برایم شرح داد که چگونه مانع آن پرواز شده که اینجا بمنظور جلوگیری از اطاله کلام بهمین مختصر بسنده مینمایم. همین قضیه تکلیف بعضی از بمبگذاریها و انفجارها درگوشه و کنار استان سرحد بالاخص پیشاور را مشخص نمود. من اینجا نمیخواهم آریاپور و همپالگیهای ویرا که هر از چند وقت یکبار از مرکز آمده و مدتی میهمان وی بوده و سپس بیکباره ناپدید میشدند متهم به همه بمبگذاریها در آن محدوده زمانی را بکنم و صدالبته بودند احزاب افغانی و محلی که در فردای فروپاشی حکومت کابل و رویکار آمدن حکومت مجاهدین به تسویه حسابهای شخصی وگروهی میپرداختند اما افراد شاخص از گروههای کوچک تا بزرگ افغانی در گوشه و کنار ناپدید شدند که بعضا روابط خوبی با ج.ا.ایران نداشته و گاه از منتقدین این رژیم بودند. وقتی این دوره حکومت آریاپور در کنسولگری پیشاور را با دوره مسئولیت کوتاه مدت شیرخدایی مقایسه میکنم متعجب میشوم که چرا در زمان ایشان که زمان حساسی هم بود چنین حوادثی رخ نمیداد، آیا وی بخاطر تحصیلات عالیهاش در رشته ادبیات رقّت قلب پیدا کرده و تنظیم روابط بین انسانها را در تحکیم عُلقههای فرهنگی میدانست؟ در همان یکسال و اندی که شیرخدایی مسئوال نمایندگی بود وی با تمامی وزراء و نمایندگان مجلس محلی و شخصیتهای طراز اول استان بدون وابستگی حزبی و گروهی و مذهبی ملاقات نموده در بسیاری از زمینهها توانست قراردادهای مفیدی نیز فیمابین دو کشور امضاء نموده یا مقدمات امضای آنها را فراهم نماید من حداقل یکبار شاهد فراهم آوردن زمینه و مقدمات فروش ٣٠٠ دستگاه بولدوزر ایرانی به مقامات استان یا ایجاد تأسیسات تفریحی در پارکها و همچنین همکاریهای دو کشور در زمینه جادهسازی در پاکستان بکمک مهندسین ایرانی بودم. بگفته وی نفت ایران سرمایه ملت ایران درین نسل و نسلهای آینده است و هیچ آدم عاقلی سرمایهاش را نمیفروشد تا بجای آن مواد خوراکی و مصرفشدنی وغیرسرمایهداری بخرد. باید درآمد عمومی مردم ایران از منابع غیرنفتی تأمین شود و نسل فعلی بخاطر فروش سرمایه آنها در مقطع فعلی مدیون نسلهای آینده نگردد. من در هیچیک از سه ماموریت ثابت و چندین مأموریت موقتم هیچکدام از رؤسای نمایندگی را ندیدم که اقدامی در جهت منافع ملی مردم ایران بعمل آورد و دوره کوتاه مدت مأموریت شیرخدایی یک مورد استثنائی بود. وی هر نوع توصیه به نفع ملت ایران را میپذیرفت وقتی یکی از ایران دوستان محلی بوی توصیه نمود کرسی زبان فارسی را که از زمان وقوع انقلاب اسلامی بدستور ضیاءالحق حاکم نظامی پاکستان در دانشگاه پیشاور تعطیل گردیده بود طی ملاقات با حکمران محل و وزرای مربوطه احیاء نماید همین کار را هم کرد و موفق گردید. در زمان وی هیچ روزنامه و نشریه قلابی بعنوان مداح ملایان داخل کشور در پیشاور چاپ نگردید، و این در حالی بود که من در همه مأموریتهایم شاهد این بودم رؤسای مأموریت برای بدستآوردن دل آخوندهایی که باعث مأموریت آنها شده بودند با خرج مبالغ گزافی روزنامههای جعلی چاپ و به مرکز ارسال مینمودند که نشان دهند چقدر روزنامههای خارج از کشور از انقلاب و آخوندها تعریف و تمجید مینمایند. مثلاً هم صالحی سرکنسول سابق در بمبئی هند و هم نجفی سرکنسول سابق در پیشاور پاکستان پولهای کلانی به برخی افراد محلی میدادند تا باصطلاح روزنامه محلی چاپ نمایند. این اشخاص نیز با خرج یک دهم این مبلغ روزنامههای قلابی چاپ مینمودند که حتی یک شماره آن نیز بعلت غیرقانونی یا غیرمجاز بودن و عدم ثبت آن در مراجع رسمی در محل بفروش نمیرفت و تمامی شمارهها که در تیراژ صد تا پانصد نسخه چاپ میشد، توسط سرکنسول بمرکز ارسال میشد، که شامل اظهارات مقامات رژیم و برخی از آخوندهای درباری و عکس و تفصیل زندگی باصطلاح انقلابی آنان بود و آخوندهای مزبور نیز در دیدار با دوست و فامیل و آشنایان خود یک نسخه از آنرا به آنان میدادند تا نشان دهند آوازه معروفیت و محبوبیت آنان به خارج از مرزهای کشور نیز تسّری پیدا کرده است. صالحی و نجفی هر هفته مبلغ زیادی نیز بابت ارسال این نشریات قلابی با پست سیاسی بمرکز متقبل میشدند. این روند تا آخرین روزی که من در سرکنسولگری پیشاور بودم ادامه داشت. در زمان شیرخدایی یک سمینار فرهنگی منطقهایی نیز با شرکت جماهیر آسیای میانه، پاکستان، ایران و ترکیه در چهارچوب اکو (سازمان همکاریهای منطقهایی) در پیشاور و در محل هتل اینترکنتینانتال برگزار گردید. تمام سعی وی این بود با هیئتهای اعزامی از کشورهای فارسی زبان منطقه در چهارچوب تاریخ و ادبیات فیمابین همکاری تنگاتنگ و مشترک داشته پارسی گویان این کشورها بعنوان میراث مشترک همه آنان قلمداد گردیده و در صورت لزوم تمام مواد فرهنگی (کتب فارسی، دیوان اشعار و نوار کاست و فیلم ویدئویی و غیره) را در اختیار این هیئتها بگذاریم. وی اجازه نداشت از بودجه سری برای این قبیل کارهای فرهنگی خرج نماید. بودجه سری برای قتل و جنایت و صدور انقلاب بود نه توسعه فرهنگ ایرانی. در نتیجه این همکاریها در جریان اجلاس سمینار به ملاقاتهای دو جانبه و چند جانبه و دعوتهای عصرانه و هدیه دیوان اشعار و کتابهای تاریخ ادبیات ایران و حتی نوارهای کاست موزیک اصیل ایرانی و غیره بسنده گردید. بالعکس دیپلماتهای کارکشته و خبره ترکیه که از آنکارا و اسلامآباد آمده بودند تا میتوانستند خرج کردند و میهمانی دادند و رادیو تلویزیون و همه نشریات محلی را در آن چند روز خریدند و در اثنای سمینار سخنها سر دادند و تقریبا ٢۴ ساعته با هیئتهای فوق بسر بردند و واقعا ما سه روز آخر سمینار اصلا رؤسای هیأتهای اعزامی از تاجیکستان، ازبکستان، ترکمنستان و... را ندیدیم اما در روز پایانی حکیم اف شاعر تاجیک و رئیس هیئت اعزامی از تاجیکستان باتفاق همتاهای ازبک و ترکمن خود با سرودن اشعاری بزبان فارسی تمام زحمات ترکها را بر باد دادند مفهوم این شعر رشد و نمو درخت با شکوهی در تاجیکستان با تار و پود عشق و محبت و دوستی بود که ریشه در سرزمین ایران داشت، تنها عامل اینکار برخورد ایرانی و نه حزبالهی شیرخدایی با این هیئتها بر مبنای یک پشتوانه فرهنگی چند هزار ساله بین مردمان این حوزه و وابستگی آنان به فرهنگ ایرانی بود و بهمین خاطر هم هست که اگر ج . ا. ایران در مقابل آنهمه (آن همه) ایجاد جو ترس و ترور و وحشتی که با صدور تروریستهای خود به جهان و اشاعه فرهنگ تروریسم بینلمللی، ایجاد کرد، فقط یک کار تأکید میکنم تنها یک کار مفید انجام داد یا ناگزیر شد انجام دهد همان میانجیگری بین مجاهدین تاجیکستان و دولت چپگرای دوشنبه بود که به نتیجه مثبت مُنجر شد. دلیلش هم اولاً تجربههای حاصله از سمینار فوق و ثانیاً گرایش هم دولتمردان دوشنبه و هم مجاهدین تاجیک به فرهنگ و ادب پارسی و ایران بود. و اینکه یک تاجیک بیش از یک آخوند خود را ایرانی و وابسته به فرهنگ ایران میداند. اما در پی انتقال اجباری شیرخدایی به لاهور جانشینان وی فقط با آن عده از وزرا و نمایندگان مجلس و روسای احزاب و شخصیتهای محلی تماس و ملاقات داشتند که تنها صفت مشخصهشان شیعه بودنشان بود و سیاست آب در هاون کوبیدن را همراه با سیاست آتش و خون و ایجاد تفرقه و نفاق بین احزاب و گروهها و انجمنها تا آخرین لحظاتی که شخصاً شاهد آن بودم ادامه دادند. و عجیب اینکه همین مسئله باعث برانگیختن حساسیت مقامات ارشد استان میگردید و در پی چند ملاقات یا میهمانی با وزیر و وکیل شیعه بلافاصله آنها از کار برکنار میشدند. شیرخدایی در همان ششماه اول استقرارش در لاهور بعنوان سرکنسول رؤسای نمایندگیها و کارشناسان سیاسی و کنسولی را بعنوان اجلاس توجیهی ادواری نمایندگی به لاهور دعوت نمود اولین چیز شاخصی که در لاهور دیدم کتابخانه نسبتا بزرگ و مجهزی بود که ظرف ششماه آنجا فراهم نموده بود. ظاهرا وی هر کجا میرفت کتابخانهاش را نیز همراه خود میبرد. حتی اظهارات وی در اجلاس مزبور با مطالبی که مثلا سفیر در اسلامآباد یا سایر رؤسای نمایندگیها در جلسه مربوطه در پیشاور بعمل میĤوردند تفاوت عمده و اساسی داشت. در همان جلسه اول با نطق افتتاحیه خود تکلیف همه را معلوم نمود دیگر کسی جرات نکرد در مقابل بیانات شیوای وی صحبت از آتش و خون نماید، وی بسادگی اظهار داشت: در جایی خواندم از دهان آدمی بعنوان گلستان و حرفی که زده میشود بعنوان عطر آن گلستان نام برده شده است. دهان گُلخانه حرف است یا: گل که در باغ شکُفت گفتنیهای معطر را گفت. پس بیایند ما هم امروز حرفهای عطرآگین و معطر بزنیم. این مقدمه تکلیف همه را تا آخر جلسه مشخص نمود و این جلسه، اولین و آخرین جلسه حزبالهیها بود، که در آن از مرگ و سیاهی و تباهی حرفی زده نشد. در راه بازگشت به پیشاور با خود فکر میکردم اگر سکان کشتی بدست کشتیبان انسان و لایقی بیافتد مسلما ملوانان بزیبائی هرچه تمامتر کشتی را به ساحل مقصود رهنمود میشوند بدون اینکه این کشتی توپی شلیک کند یا توپی بوی شلیک شود و افسوس که سکان رهبری کشور بدست عناصر نادان و نالایقی افتاده که نیروهای جوان این مملکت را جُز در راستای سیاهی و تباهی راهنمون نمیشوند. اما میتوان امیدوار بود اگر روزی دانایان بر کشور حاکم شوند خرد و عمل خردمندانه جای خود را به بیخردی و هرچه که از این عمل نابخردانه می جوشد و میخروشد و از بین میبرد بدهد، دوران سازندگی و شکوفائی این ملت بار دیگر آغاز گردد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر