۱۳۹۶ اسفند ۱۵, سه‌شنبه

http://news.gooya.com/2003/03/omidmehr/pdf/part2.pdf
بخش دوم بازگشت به ایران انسان وقتی در خارج از کشور است درد و رنجهایی که هموطنانش میکشند نمیتواند بخوبی درک کند وقتی به تهران بازگشتم و با استفاده از مرخصّی پایان مأموریت، دیدار و رفت و آمد فامیل و بستگان و دوستان آغاز شد تازه متوجه شدم چه جهنّم کبرائی در ایران بوجود آمده و چه جّو ترور و وحشتی بر خانوادهها حاکم است. بدتر از همه وزارتخارجه را اصلاً شبیه وزارتخارجه قبلی ندیدم اوّل فکر کردم اشتباهی آمدهام وقتی دوباره بیرون رفته درب ورودی وزارتخارجه را با آرم نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی دیدم دوباره وارد ساختمان شده و از دیدن قیافههای عجیب و غریب، کثیف و آلوده بودن محیط وزارت خارجه یکّه خوردم، هیچ چهره آشنایی بین آنها نبود. احساس غربت و تنهایی عجیبی کردم آنها نیز بمن به چشم کسی که از کره ماه یا مریخ آمده مینگریستند چون ریش و لباس چروکیده و کثیف و پی راهن روی شلوار با کاپشن سبزرنگ ارتش آمریکا اولین نشانه یک انقلابی و حزبالهی و معتقد به نظام جمهوری اسلامی و ولایت فقیه در آن روزها بود. بعد از یک جستجوی مقدماتی و پیداکردن چند تن از همکاران قدیمی در ادارات مختلف که مسئول دسکها شده بودند (توضیح اینکه هر کشوری یک دسک یا میز داشت و یک کارشناس سیاسی مسائل آن کشور مسئول آن میز میشد و باید دارای آخرین اطلاعات و تحولات آن کشور باشد .) اوضاع جاری در وزارت خارجه را از آنها سئوال کردم. چهره اغلب آنها تکیده و خسته بنظر میرسید بهرحال گفتند علاوه بر آخوندزادهها و بستگان دور و نزدیک آنها چند قشر جدید وارد وزارتخارجه شدهاند؟ اولا اکثریت دانشجویان باصطلاح پیرو خط امام که فاجعه گروگانگیری دیپلماتهای سفارت آمریکا را بوجود آورده بودند تقریبا همهکاره وزارت خارجه شده و رهبر آنها بنام حسین شیخالاسلام معاون سیاسی وزارت خارجه شده بود. دانشجویان انجمنهای اسلامی شبه قاره هند که فارغالتحصیل شده یا نیمهکاره تحصیل خود را رها کرده بودند نیز برای سرکنسول و سفیر شدن وارد وزارتخارجه گردیده بودند . قشر سوم تعدادی از فرماندهان سپاه پاسداران یا کمیتهها و بسیجیها که در جبهههای جنگ مجروح شده و مصدر خدماتی شده بودند. قشر چهارم کسانی که باصطلاح در کشف کودتای نوژه و یا سرکوبی مردم قهرمان کردستان مرتکب جنایاتی گردیده بودند . و قشر پنجم مُتحجرترن و لُمپنترین کارکنان وزارتخانههای دیگر یا استانداریها و فرمانداریها که از آشنایان هیئت موئلقه اسلامی بوده و با یک توصیه بلافاصله وارد وزارت خارجه شده بودند. هر کدام از آنان بعدا اغلب بستگان خود را وارد وزارتخارجه کردند. معروف بود که دکتر ولایتی قبلا ساکن رستمآباد در شمال شهر بالای شمیرانات بوده و همه مردان و جوانان بالای 18سال را بعنوان دیپلمات، کارمند اداری مالی، مستخدم، باغبان و حتی بادیگارد شخصی وارد وزارتخارجه کرده بطوریکه در طول روز در این روستا حتّی یک مرد نیز به چشم نمیخورد. کلیه بازماندگان دوره دکتر سنجابی و یزدی و قطبزاده پاکسازی و اخراج شده بودند علاوه بر آنها کل تعداد کارکنان قدیمی در رشته سیاسی به حدود 50 نفر کاهش یافته مابقی را بازنشسته، اخراج یا بازخرید نموده بودند، عدهایی نیز به غرب پناهنده شده بودند. همه ما پنجاه نفر نیز در وزارت خارجه که حجم کارکنان آن بیش از چندین برابر زمان شاه افزایش یافته بود در محل کار خود احساس غربت و تنهایی میکردیم. این مکانهای آشنا به یکباره تبدیل به غربت شده بود. آدمهائی رئیس یا همکار ما در ادارات سیاسی و سایر ادارات شده بودند که اولاً میانگین تحصیل آنان از 7 یا 8 کلاس بالاتر نمیرفت بسیار کثیف و آلوده ولی بقول آن آخوند مزین به زیور ریش با حجمهای مختلف و جای مهر بر پیشانی بودند تا نشان دهند چقدر نمازگزار بوده و بعضی از آنها بجای یک داغ چندین داغ روی پیشانی داشتند تا مثلاً نشان دهند در اثر نماز شب پیشانیشان باین وضع افتاده است. سالن تشریفات طبقه سوم کاخ وزارتخارجه که بعد از انقلاب سالن دکتر فاطمی نامیده شد به سالن نواب صفوی رهبر متوفی هئیت موئلفه اسلامی تغییر نام داده پیروان وی که در همه جای وزارتخارجه بچشم میخوردند آنجا را تبدیل به یک مسجد نموده و درست موقع نماز ظهر همه ادارات را خالی میکردند و در طبقه مزبور که بوی جورابها و پاهای نشسته و آلود ه حتی تا خیابانهای اطراف نیز میرسید به نماز جماعت میایستادند. بعد از نماز نوبت ناهار میرسید که در پشت همان سالن محوطهایی را برای اینکار اختصاص داده بودند و سالن قبلی را که زیر ساختمان شماره دو وزارتخارجه (ساختمان کارگزینی و تشکیلات) قرار داشت و رستورانی بسیار لوکس و مجهز بود تبدیل به سربازخانه و گارد وزارتخارجه کرده بودند که شبانروز تعداد 150 نفر نظامی مسلح و عمدتا پاسدار بطور نوبتی در آن بسر میبردند تا وزرات خارجه را در مقابل هر نوع کودتا و یا انقلاب مردمی بیمه نمایند کیفیّت غذای رستوران بمراتب تغییر کرده علاوه بر بد طعمی بسیار آلوده و مملو از شن و ماسه بود که مُشخص بود سرآشپز حزبالهی هیچیک از مواد غذایی را قبل از طبح نمیشوید. قیمت غذا نیز نسبت به زمان شاه چندین برابر افزایش یافته و این در حالی بود که نصف حقوق و مزایای دیپلماتهای قدیمی حذف شده در مقابل حقوق کارکنان جدید به چندین برابر حقوق کارکنان قدیمی بدلیل دریافت از محل بودجه سری ادارات افزایش یافته بود. رئیس اداره پنجم سیاسی که مرا بعنوان مسئول میز هند منصوب نمود شخصی بنام ابراهیم رحیمپور از دانشجویان پیرو خط امام و پدرش بازاری بود. وی حتی یک کلمه هم انگلیسی نمیدانست و این فرضیه را ثابت میکرد که اغلب کسانیکه خود را دانشجویان پیرو خط امام گذاشتهاند دانشجو نبوده و از طرف رژیم مأموریت اینکار را داشته و عمدتا وابسته به حزب جمهوری اسلامی و ازنزدیکان هاشمی رفسنجانی و خامنهایی بودهاند و بعدا به مقام و منصبهای بالایی رسیدند. شخص حسینشیخالاسلام معاون سیاسی وزارت خارجه که از رهبران باصطلاح دانشجویان پیرو خط امام بود آنقدر در مسائل سیاسی و بینالمللی بیاطلاع بود که وقتی قرار شد برای شرکت در اجلاس کشورهای غیر متعهد به دهلی نو برود من مأمور شدم گزارشی در مورد تاریخچه جنبش غیرمتعهدها، برایش تهیه کنم. او پس از مطالعه گزارشم بقدری از آن خوشش آمده بود که توسط رئیس اداره مرا خواست تا باصطلاح حضوراً تشویقم کند. ولی وقتی سرو وضع شّق و رّق و اطو کشیده مرا دید فقط پرسید از چه منابعی برای تهیه این گزارش استفاده کردهام که ایشان به آن منابع بمنظور افزایش اطلاعات خود مراجعه نمایند. پاسخ دادم از حافظهام و از درسهایی که در دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی قبل از انقلاب خوانده بودم . وی بلافاصله با آیفون منشی خود را فرا خوانده و به وی گفت بنده دیگر با این آقا کاری ندا رم میتوانند بروند و من بسیار متعجب بودم که چرا وی بیکباره از من قهر کرد و شخصا از من خداحافظی نمیکند. رئیس اداره روز بعد از من خواست گزارشی تهیه کنم که وی به کنفرانس دهلی ارائه دهد بعدا این گزارش با تغییراتی (ذکر احادیث و آیات قرآنی) عینا در اجلاس غیر متعهدها توسط شیخالاسلام قرائت شده و در روزنامه جمهوری اسلامی ایران نیز قسمتی از آن چاپ گردید. در اواخر سال 61 و سالهای 62 و 63 وزارتخارجه تنها یک معاون سیاسی داشت که آنهم نامبرده بود طی این مدّت هیچ کارمند قدیمی به مأموریت اعزام نشد زیرا وی طی بخشنامه سّری داخلی به رؤسای ادارات و سفرا و سرکنسولها توصیه کرده بود از اعزام کارکنان قدیمی و دیپلماتهای زمان شاه که خود را با انقلاب مطابقت ندادهاند خودداری نمایند. بعدها وزارتجارجه صاحب چندین معاون سیاسی در حوزههای جغرافیائی مختلف شد و نامبرده به معاونت عربی و آفریقا منصوب گردیده مسؤلیت سیاستگزاری کشور، در کشورهای عربی و آفریقا بعهده این شخص واگذار شد در این دوره بود که اغلب سفارتخانههای ایران در این کشورها تبدیل به مراکز تروریستی شده و بزرگترین مرکز تروریستی جهان در سفارت ایران در بیروت (لبنان) مستقر گردید. تمام کارکنان این سفارت از وزارت اطلاعات اعزام شده بودند، در عملیات تروریستی بسیار کارکشته بودند و تجربیات زیادی در کشتار مردم بیگناه کردستان و سایر نقاط کشور بدست آورده بودند. بعضی نیز از شکنجهگران زندانهای اوین و سایر زندانها بودند که پس از طی دورههای ویژه تروریستی عازم لبنان شده بودند یکی از مأموریتهای اینها تروریستپروری بود یعنی عدهایی از جوانان حزبالهی لبنان را بدام انداخته عازم ایران مینمودند که پس از طی دورههای ویژه در پادگان حسنآباد نزدیک شهرستان قم دوباره به لبنان یا برخی دیگر از کشورها باز میگشتند. از این کشورها تحت عنوان کشورهای هدف نام برده میشد و این عناصر میتوانستند به منافع اسرائیل و آمریکا و سایر کشورها صدمه بزنند وی با سیاست گذاریهای غلط و بسیار اشتباهآمیز خود توانست طی این مدت رابطه ایران را با همه کشورهای اسلامی و عرب به غیر از سوریه و سودان و لبنان بهم بزند. در زمان تصدّی چند ساله وی بعنوان تنها معاون سیاسی تعداد کارکنان وزارتخارجه بمراتب افزوده شد بطوریکه دیگر در اطاقها ومحل کار کارکنان جایی برای نشستن و گاه برای ایستادن نبود. آنعده از کارکنان جدید که سیارّ و سرپا بودند و باصطلاح فاقد میز بودند آخوندزادههایی بودند که قرار بود به مأموریت بروند از آذرماه سال 1361 تا تیر ماه سال 1366 که به مأموریت کابل اعزام شدم بیش از 180 نفر کارآموز داشتم که پس از دو ماه کار با من و مطلع شدن از مسائل کشورهای حوزه مأموریت اداره پنجم سیاسی که شامل کشورهای شبهقاره هند و افغانستان و ترکیه بود بعنوان سفیر یا سرکنسول یا دیپلمات و کارشناس عازم نمایندگیهای سیاسی و کنسولی ایران در کشورهای مزبور شدند. میانگین سواد این عده سیکل یعنی سوم دبیرستان بود. افراد جدیدی که بعد از انقلاب و بخصوص طی سالهای 62 و 66 وارد وزارت خارجه شدند آنچنان خصوصیات ویژهایی داشتند که من و همکاران قدیمیام به هیچ عنوان نمیتوانستیم آنها را درک کنیم قسم میخورم در طول مسیر زندگیام تا آن سالها علیرغم اینکه در زمان دانشجویی تقریباً تمام ایران را گشته بودم چنین افرادی در هیچ شهر و دیار یا ده کورهایی ندیده بودم، لهجه عجیب و غریب، قیافههای غیرطبیعی و رفتار خصوصی و اجتماعی بیمارگونه و غیرایرانی داشتند. احساس غربت و تنهایی عجیبی میکردم گاه از خود سئوال مینمودم زمان شاه این افراد کجا بودند و چرا اینهمه واپسگرا و کورذهن و تاریک اندیشه و فناتیک و مرتجع هستند چقدر ریاکار، دروغگو و کارچاقکن بودند یکبار با یکی از آنها برای پیبردن به آنچه در واقع در درونش میگذرد باب مراوده را باز کردم بعد از مدتی متوجه شدم بدون وضو نماز میخواند وقتی علت را البته با کمی تردید و ترس و لرز پرسیدم درگوشی گفت یواش حرف بزن که دیوار گوش دارد و موش هم گوشش خیلی شنواست. تو فکر میکنی همه این آدمهایی که بالا (منظور مسجدی که در سالن پذیرایی کاخ وزارتخارجه برقرار شده بود) نماز میخوانند واقعا نمازگزار هستند؟ 90 ٪آنها برای مأموریت و بخاطر دلار سبز پیشانیشان را محکم به مهر فشار میĤورند زیرا یکی از شرایط اعزام به مأموریت داشتن علامت مهر در پیشانی است یاد دوره ملاّ مجلسی ملاّی دربار شاه سلطان حسین افتادم که فتوا داد هر سرباز با خواندن یک قل هواله و دمیدن آن به یک دانه نخود وگذاشتن آن در زیر زبان در مصاف با محمود افغان پیرو ز میشود و همین قضیه باعث شد سرباز صفوی شمشیر را از نیام نکشیده بدست سربازان افغانی که شمشیر هم نداشتند خفه شود و ملت ایران با آن فجایع عظیم مواجه شود. یا فتوای ابلهانه جهاد اسلامی آخوندهای زمان فتحعلیشاه قاجار باعث قراردادهای ننگین گلستان و ترکمنچای و جدائی 17 استان زرخیز ایران از مام وطن در قرن 19 میلادی گردد. گاه احساس میکردم زمان چندین قرن به عقب برگشته و در دوره تیمور و جانشینان چنگیز مغول هستم یا در زمان قدرت پاپها در قرون وسطی و دوره انگیزاسیون و تفتیش عقاید بسر میبرم. این وضع وزارت خارجه بود ولی فاجعه اصلی را در برخورد با خانوادهها میدیدم. یأس و افسردگی شدید و نگرانی در اغلب خانوادهها حکمفرما بود حتی آنهایی که فرزندانشان یا بستگان نزدیکشان به جبهه نرفته بودند از طوفان بلائی که از دو طرف جنگ و رژیم آخوندی نصیب آنها شده بود سراسیمه بودند عدهایی، بسیار کمدرآمد و فقیر شده بودند. وقتی دو نفر بهم میرسیدند بامید اینکه معجزهایی رخ داده از هم میپرسیدند چه خبر؟ نیمساعت بعد این سئوال تکرار میشد گویی مردم ثانیهها را میشمارند و منتظرند از خواب وحشتی که بدان دچار شدهاند هرچه زودتر بیدار شوند. آنها حتی یک لحظه تحمل چنین اوضاعی را نداشتند و با گفتن خبرهای افسانهایی همدیگر را تسلّی میدادند مثلا شنیده میشد در مرزهای ایران و ترکیه لشکر جاویدان توسط یکی از فرماندهان ارتش سابق تشکیل شده و به زودی حمله میکنند و ایران را از دست اجانبی که در لباس ملا، پاسدار، کمیتهچی و غیره بĤنها حکومت میکند نجات میدهد یا ولیعهد (فرزند شاه) عنقریب با چندین فروند کشتی توپدار وارد جزیره کیش شده و با حمله به ایران ما را از این وضع نجات خواهد داد یا صحبت از تیمهای مسلّحی که در زاهدان و سیستان و بلوچستان آماده حمله به زاهدان و تهران ونجات ایران از این وضع میباشند بود حتی صحبت از قلعه الموت، دماوند و البرز و دریای خزر و مازندران هم میشد همه کم و بیش به افسانه بودن این خبرها اطمینان داشتند ولی امیدها و آرزوهای خود را در قالب این کلمات میشنیدند و با رؤیایی چند لحظه خود را دلخوش میکردند. بانک مرکزی اسکناس ده تومانی با عکس خمینی بچاپ رسانده بود که اگر اسکناس را معکوس گرفته و به ریش خمینی مینگریستی جنگلی از حیوانات وحشی در آن میدیدی مردم میگفتند حرکت رهایی بخش از دست آخوندها شروع شده و در اغلب خانهها اسکناس مزبور را بصورت وارونه به دیوار منزل نصب میکردند. در صفهای گوشت و خواربار که عمدتاً خانمها و مردان مسّن ساعتها در آن منتظر قوت لایموتی میشدند بیشتر این شایعات را راه میانداختند و عجیب آنکه اگر امروز شایعهایی در غرب تهران بوجود میآمد فردا در دیدار با خانوادهایی که در شمال یا شرق تهران ساکن بودند عین آن شایعه با شاخ و برگهایی بیشتر شنیده میشد توی خیابان اکثراً چهرهها تکیده، مسخ شده، رنگ پریده بود. جوانهای زیادی در سنین کم و میانه سکته قلبی و مغزی میکردند جو سیاسی اقتصادی اجتماعی فرهنگی بقدری خفقانآور بود که مردم برای شنیدن یک هوای تازه گوشهای خود را به رادیو بیبیسی و رادیو صدای آمریکا و اسرائیل و رادیو مجاهدین و حتی رادیو بغداد که در آن شیخ علیتهران و همسرش به خامنهایی فحش میدادند (داماد و خواهر خامنهایی) میچسباندند. هر خبری را چندین برابر بزرگ کرده و با هزار دلیل و مدرک بهم میقبولاندند که وضعیت امروزه موقتی است فردا همه چیز عوض میشود والا همه میمیرند مگر میشود در چنین اوضاعی دو سه ماه زندگی کرد و دقّ نکرد و نمرد. ولی این دو سه ماه سالهای سال طول کشید و آرزومندانی همچون پدر من با آرزوی تغییر اوضاع دفن شدند. آخرین وصیّت پدرم این بود: «به محض رفتن این رژیم و آمدن نظامی مردم سالار بیا نزدیک قبر من و سه ضربه به سنگ مزار من بزن و بگو که پدر سرانجام اینها رفتند و باز حکومت دست ایرانی افتاد.» از این صحبتها یاد اوائل حمله اعراب به امپراطوری با عظمت ایران و تنها ابرقدرت زمان میافتادم و رنجی که مردم ایران طی دو قرن سکوت کشیدند و سرانجام به عرفان و الهیّات و ماوراءالطبیعه پناه بردند. مردم ایران منتظر رستم پهلوان نامدار باستانی بودند که با رخش خود از مازنداران از سیستان بیĤید و دیوهای جدید را گردن زده قوم ایرانی را بار دیگر از دست اجانب نجات دهد. آنها دنبال آرش کمانگیر بودند که با یک تیر جنگ ایران و عراق را فیصله دهد. اغلب مردم که زمانی متدین بودند با دیدن اوضاعی که بنام اسلام بر آنها تحمیل شده بود از دین برگشته و در بسیاری از خانوادهها نوعی لادینی، لاقیدی یا بازگشت به دین اصیل ایرانیها، زردتشی رواج پیدا کرده بود. بسیاری از خانوادهها و اشخاص را میشناختم که در اثر نکبت و بدبختی که از حکومت آخوندها نصیب آنها شده بود به الکل و مواد افیونی پناه برده بودند. آخوندها 6 یا 7 کارخانه مشروبسازی زمان شاه را بستند ولی مردم ایران در خانههای خود مبادرت به تولید انواع و اقسام مشروبات الکلی نمودند. یکی از خانوادهها بابتکار خود از ماءالشعیر (آبجوی بدون الکل) چنان آبجوی قوی و مطبوعی ساخته بود که از آبجوهای زمان شاه نیز لذیزتر و گیراتر بود از 70 ،80 فامیلی که با آنها مراوده داشتم اکثریت قریب به اتفاق آنها در منزل خود مشروب الکلی درست میکردند یاد یکی از اظهارات دکتر هوشنگ نهاوندی از دولتمردان زمان شاه افتادم که پس از احداث کارخانه شراب پاکدیس در رضائیه و تبلیغاتی که از تلویزیون میشد در یک محفل دانشجویی که منهم حاضر بودم گفت بزرگترین درآمد ملی فرانسویها که نفت ندارند شراب است و از یک بشکه شراب هزار برابر یک بشکه نفت ما درآمد حاصل میکنند. ایران اکنون راه خود را پیدا کرده با تکمیل تأسیسات پالایشگاه پتروشیمی شیراز ما دیگر نفت صادر نمیکنیم بلکه بهترین شراب دنیا را صادر خواهیم کرد و درآمد ملّیمان چندین برابر خواهد شد. از طرفی سیستم درسی و سیستم اداری کاملا وارونه شده بود اغلب محصلین و کارمندان صبحها عزای رفتن به مدرسه و محل کار را میگرفتند و عصرها خسته و کوفته و پریشان احوال از چیزهایی که دیده و شنیده بودند پیرتر و شکستهتر از دیروز به منازل خود باز میگشتند. در میان این قشر روند پیری شتاب بیشتری بخود گرفته بود. در مقابل طرفداران اندک رژیم روزبروز فربهتر، خوش آب و رنگتر میشدند و مثل مار پوست میانداختند. آه و افسوس تنها صدایی بود که از عابران خیابانها و رهگذران کوچهها شنیده میشد مردم منتظر نوعی معجزه بودند ولی مسئله جنگ باعث شد رژیم بیش از حد سازمان اطلاعاتی خود را تقویت نموده و تا اعماق خانوادهها نفوذ نماید یکروز یکی از همکاران که ساکن کرج بود گفت خمینی در اوائل جنگ گفت جنگ چیز خوبی است و ما معنی این حرف را بعدها فهمیدیم که به معنی سرکوب بیشتر مردم و کوبیدن محکم پایههای قدرت خودشان به بهانه جنگ بود در پاسخ گفتم از محالات است که آدم عاقلی یا اصلا احدی از انسانها مگر اینکه دیوانه باشد بگوید جنگ چیز خوبی است وی مرا به میدان کرج برد که دور تا دور آن روی یک پوستر پارچهایی بسیار بزرگ این جمله نوشته شده بود؟ (جنگ چیز خوبی است. امام خمینی) جمله فوق تمام ذهنیّتهای مرا در مورد این شخص دگرگون نمود جملاتی نظیر اقتصاد مال خر است (در حالیکه مبنای تمّدن و پیشرفت بشری علم اقتصاد است) و یا هیچ احساسی برای بازگشت به ایران پس از 13 سال ندارم (علیرغم حدیث: حُبّ الوطن من الایمان، دوستداشتن وطن از ایمان است)، یا من قانون تعبین میکنم من دولت تعیین میکنم (بجای اینکه بگوید مردم قانون و دولت را تعیین خواهند کرد) همچون تصاویر پارچهایی بزرگ از جمله (جنگ چیز خوبی است) در ذهنم نقش بسته و رژه میرفتند و آخرین ذراّت هر نوع تفکر مثبت در مورد این شخص را به یکباره به نفرت و انزجار مبّدل مینمودند. اصولاً خانواده ما بعلت اینکه پدرم یک مرد روشنفکر مذهبی بود و گاهی با استقراء و زمانی با قیاس و بعضی اوقات با منطق جدلی و برهان مسائلی بما از همان ایّام کودکی آموخته بود، خانوادهای مذهبی بود، به همین دلیل هنوز رگههای مذهب بصورت عادت ذهنی باقی مانده بود، ولی جمله فوق بیکباره همه تاریکیها را از جلو دیدگانم زدود و در مقابل نور حقیقت دچار نوعی ترس و ترور و وحشت شده و از اینکه در دام خطرناکی از خشنترین نوع دیکتاتوری دنیا یعنی دیکتاتوری مذهبی گرفتار آمدهائیم بخود لرزیدم. حس کردم همچون قهرمان کتاب مسخ نوشته کافکا عنکبوت شدهام منتها اینبار تارهایی قویتر دست و پای مرا به زنجیری پولادین در اعماق بسته است یا همچون قهرمان بوفکور صادق هدایت پیرمردی شدهام که جبر زندگی همه استعدادهای جسمی و روحیام را از من گرفته و مرا تبدیل به موجود مسخ شدهایی نموده است. ترسیدم و از فجایعی که در انتظار ملّت ایران بود چند کلامی با همکارم بحث کردم بعقیده وی ماها (دیپلماتهای قدیمی وزارتخارجه) نباید قافیه را ببازیم باید بنوعی کاملا غیرملموس مبارزه بکنیم تا منافع ملّت ایران توسط این از خدا بیخبران که بهر قیمت ولو به قیمت خون مردم ایران در جستجوی قدرت مطلقهاند مورد مخاطره قرار نگیرد. باید هر یک از ماها بجای آن عزیزان و بزرگواران بیشماری که پاکسازی و اخراج یا اعدام شدهاند بطور شبانروزی کار بکنیم و تازه آن موقع بود که متوجه شدم، این سه سالی که از همکارانم بدور بودهام آنها با چه سختیها و مراتهایی مواجه بودهاند؛ اما علیرغم چماق پاکسازی و اخراج، تزلزلی به خود راه نداده پا برجا و مقاوم در نوشتن گزارشات سیاسی خود چه شاهکارهایی از استعاره بوجود آورده و چه اصطلاحات جدیدی کشف کرده اند؛ چنانچه اگر به حراج گذاشتن منافع ملی توسط حاکمان خائن از صافی آنان (همکارانم) بگذرد، هرگز اجازه آنرا نخواهند داد. گرچه این راز بعدها در سال 1367 توسط یکی از نااهلان که در جای خود شرح خواهم داد کشف و موجب به مسلخ کشیده شدن عدهایی از بهترین فرزندان ایران همچون دکتر بهمن آقائی همکار و هم دوره دانشمندم به جرم واهی جاسوسی آمریکا و اخراج عدهایی از همکاران دیگر مُنتهی شد. ولی گواهی میدهم آن 13 نفر همراه اساتیدشان در دانشگاه همچون دکتر جمشید ممتاز متخصّص حقوق دریاها و دکتر امامی متخصص حقوق بینالمللی جنگ و... حذف و قربانی شدند تا 37 نفر باقیمانده راه آنان را ادامه دهند و به سهم ناچیز خود نگذارند دشمن داخلی، منافع ملی وطنشان را حداقل در چهارچوب وزارت امورخارجه و 37 کشوری که آنها مسئول آن بودند به یغما ببرد. در راه بازگشت به تهران همکارم توصیه نمود از مسیر جاده قدیم کرج برگشته و مناظر بین راه را خوب بخاطر بسپارم . علیرغم خستگی و فشار عصبی پذیرفتم. از دروازه کرج تا دروازه قزوین تهران در هر چند صد متری و بالاخص در تقاطع جادهها و چهار راهها جوانان 16-15 ساله در مقابل چادرهای برزنتی (ارتشی) تلّی از آتش افروخته و در حالیکه بلندگوهایی با کلام خمینی جوانان را بشهادت در جبههها فرا میخواندند اسامی داوطلبان جهت اعزام به جبههها را که جوانان همسن و سال خود و گاه پدران آنان بودند (پدران میرفتند که از کودکان خود مراقبت و حفاظت نمایند) ثبت مینمودند. این مناظر مرا به یاد برخی اعمال و اظهارات خمینی و امثال وی در بیش از جنگ باصطلاح تحمیلی انداخت . این شخص و آخوندهای شبیه وی اوائل انقلاب به شدت برای همسایههای ما خط و نشان میکشیدند من شخصا بیاد دارم آخوندی برای بازدید به خوزستان رفته و گفته بود شاه خائن بود و بحرین را از وطن اسلامی جدا کرد ولی ما ساکت نمینشینیم و با صدور انقلاب اول به مرتجعین عرب و بعد بقیه مکانها استان بحرین و هر وجب از خاک اسلامی از دست رفته را پس میگیریم. بگفته همکاران دلیل آغاز حمله صدام به ایران خواه این مسائل باشد و یا مسائلی از این قبیل، آنچه مسلم است اگر زمان شاه بود (صدام) به هیچوجه جرأت چنین کاری را نداشت و اینهمه خسارت جانی و مالی به کشور و منابع مالی و انسانی آن وارد نمیشد، اما هرچه بود ارتش غیور و فرزندان جان برکف این مرز و بوم همچون آن افسر ارتش که قضیه ستون پنجم دشمن را برای سفیر بیسواد ولی حزبالهی یوضیح داد (و نه آن کسانیکه بنا به تحریک خمینی و بُمباران تبلیغاتی رژیم در مسابقه شهادت بدون شلیک حتی یک گلوله جان خود را باختند) پوزه دشمن را بخاک مالیده از جان گذشتگی آنان منجر به قطعنامه 598 شورای امنیّت شد تا دشمن با پرداخت خسارت هزار میلیارد دلاری حتی نسلهای آینده خود را شرمنده فرزندان از جان گذشته همسایهاش ایران نماید. امّا علیرغم منافع ملی این نسل و نسلهای آینده ایران مثلث شوم خمینی خامنهایی، رفسنجانی با عدم پذیرش قطعنامه فوق در پی فرصتی بود تا به بهای خون صدها هزار انسان بیگناه دیگر و داغدار شدن میلیونها ایرانی پایههای قدرت خود را تحکیم و برای همیشه هر نفس و هر نوع حرکتی علیه آخوندها را از سوی مردم خنثی نماید . آن مثلث شوم و دشمن قومیّت ایرانی برای اینکار دو شگرد جدا و مکمل هم را در پیش گرفت اولا منابع مالی مردم را به حداقل رسانده و مردم را به فقر و فلاکت و افلاس کشاند، و در مقابل جوایزی از قبیل خانه و لوازم خانه و مستمری برای آن دسته از خانوادههایی قائل شد که فردی از افراد آن خانواده در جبهههای جنگ بشهادت میرسیدند، این خانوادهها که تعدادشان نزدیک به یک میلیون میرسید در مقابل موظف بودند در راهپیمائیهای اعلام شده از سوی دولت به طرفداری از رژیم و همچنین در انتخابات مجلس و ریاست جمهوری شرکت نمایند. دو نفر از اساتیدم در دانشگاه تهران و مرکز مطالعات عالی بینالمللی وابسته به دانشکده حقوق دانشگاه تهران که این اواخر بعلت مصادره اموال و نداشتن منابع مالی مثل اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران به فقر و فاقه دچار شده بودند عقیده داشتند حرکت و سرکوب شاه، فرمایشی بوده اولاً شاه در دو سال آخر سلطنت خود چندین مصاحبه با خبرنگاران انگلیسی و آمریکائی و فرانسوی نموده و اشتباهاً دموکراسی آنان را به هرج و مرج تعبیر و از آنان دعوت نمود بخاطر جلوگیری از جرم و جنایت درین کشورها، ایران را بعنوان کشتی صلح در منطقه آشوبزده خاورمیانه الگو قرار داده و دموکراسی هدایت شده از بالا (مثل آنچه در ایران بود) را بمردمان این کشورها تعلیم دهند، ثانیاً باعث چهار برابر شدن قیمت نفت بخاطر حفظ منافع ملی کشورش، شاه بود و او بود که میگفت باید پول نفت نه به دلار (که همیشه در حال نوسان و کاهش ارزش واقعی بوده) بلکه به مجموعهایی از پولهای معتبر بینالملی از جمله ین ژاپن به اعضای اوپک پرداخت شود. در زمان شاه اوپک به بزرگترین و قویترین مجموعه اقتصادی دنیا مبدل شد که حرکات آن روی مسائل بازار آمریکا و اروپا اثر میگذاشت. از طرفی پیشنهاد شاه باعث شد بعدها اروپائیها به ارزش پول خود پی برده درصدد ایجاد یک پول واحد اروپائی در برابر دلار آمریکا و ین ژاپن برآیند. ثالثاً شاه فورد را در مقابل کارتر در انتخابات ریاست جمهوری با اعطای چندین میلیون دلار تقویت نمود ولی وقتی کارتر پیروز شد با برنامه حقوق بشر خود انتقامش را از شاه گرفت. رابعاً شاه با برنامه جشنهای 2500 ساله و نشاندادن قدرت امپراطوری خود و تأکید بر اولین اعلامیه حقوق بشر در جهان توسط کوروش کبیر اغلب رهبران جهان بخصوص غرب را تحقیر نمود، و سرانجام اینکه غرب در فکر پیداکردن مترسکی در منطقه بود تا اعراب از ترس آن با اسرائیل آشتی کنند و ایران شاهنشاهی غیرعرب بهترین هدف برای این کار بود. از نظر آنان و بعضی از همکاران سفر یاسر عرفات رهبر پی ال او (سازمان آزادیبخش فلسطین) که در فرهنگ سیاسی جهان آنروز بعنوان تروریست شناخته میشد در اوائل انقلاب (در زمان دکتر سنجابی) و سخنرانیاش در سالن تشریفات وزارت امورخارجه باید خیلی معنیدار میبود. آنروز بعد از رفتن عرفات عدهایی در سالن مزبور سرود فلسطین ثوره، ثوره، حتّی النصر (جنگ، جنگ تا پیروزی) را خواندند و شیرزن قهرمان وزارت خارجه سرکار خانم مینا مظاهر معاون اداره کارگزینی که مقام رایزنی درجه یک داشت و از دیپلماتهای برجسته وزارت خارجه بود و بعدا توسط شیخ محسنی اژهای مشمول برنامه پاکسازی شد از همکارانش تقاضا نمود بخاطر دل وی هم که شده سرود ای ایران را بخوانند (ای ایران ای مرز پرگهر ای...) و وقتی صدای دسته جمعی این سرود به محوطه بیرونی رسید عدهای بادمجان دور قابچین رنگ پریده اما هفتتیر بدست به سالن مزبور هجوم آوردند تا مبادا صدای این سرود عرفات را خوش نیاید، عرفاتی که بعداً در کنار صدام قرار گرفته همراه ملکحسین توپهای خمسه خمسه صدام را با فشار دادن یک شاسی علیه مرز و بوم ایران شلیک نمود. (این صحنه در سطح وسیعی در دنیا و تلویزیونها پخش شد) وناسپاسی خود را کف دست اربابان عربتبار ایرانی گذاشت. عرفات بهمراه خود یک مادر فلسطینی که چهار فرزندش شهید شده بودند داشت تا یک سال بعد الگویی برای مادران ایرانی یک تا چند فرزند شهید داده باشد. در حالیکه رهبران رژیم از حکومت رسول و دامادش علی بعنوان نمونه و الگوی حکومت اسلامی در 14 قرن پیش یاد میکردند در عمل آنچه پیاده میشد نوعی حکومت ماکیاولیستی مذهبی بود که در ضدّیت با آزادی، دموکراسی و تمدن جدید خلاصه میشد. عدم آگاهی ملاها به دانش، شعور اجتماعی و علوم جدید باعث گردید بسیاری از آنان اشتباهات جبران ناپذیری کنند از جمله یکی از ملاها در نماز جمعه تهران که از رادیو و تلویزیون پخش میشد اعلام نمود دولت به همه در تهران خانه و کسب و کار میدهد از فردای آنروز هجرت شهرستانیها و روستائیان به تهران آغاز شد و در کمتر مدتی جمعیت تهران ابتدا دوبرابر و سه برابر گردید. (قضیه دادن نفت رایگان بمردم و تقسیم درآمد فروش نفت بمردم و دادن این پول در مقابل درب خانهها بمردم که توسط خمینی قبل از انقلاب وعده داده شده بود نیز مزید بر علّت شد). در حالیکه هیچیک از سازمانهای اجتماعی و اداری و رفاه و تأمین اجتماعی و وسایل و ابزار و تسهیلات زیست اجتماعی تهران در حد زمان شاه باقی نمانده و در بعضی بخشها از بین رفته بود رادیو تلویزیون و همه رسانههای ارتباط جمعی و گروهی بطور کامل در خدمت مقام ولایت فقیه بودند . مطلبی که از آغاز تمدن تا آنموقع هیچکس از مردم ایران چیزی از آن نشنیده بود.مسئله ولایت فقیه چیزی بود که به فرهنگ سنتی مردم تحمیل می شد تبلیغ 24 ساعته رژیم در همه محافل، مجامع، مطبوعات نشریات و کتب درسی مدرسه و دانشگاه این مسئله را تا حد یک معجزه برای نجات مردم ایران از فقر و بدبختی قلمداد مینمود. در حالیکه قبلا مردم بطور مستقیم با خدای خود راز و نیاز میکردند مفهوم ولایت فقیه باعث شده بود مردم چنین احساس کنند تا حال اشتباه میکردند و حق یا اجازه چنین کاری را نداشتند بلکه ولی فقیه واسط بین خدا و مردم بود و هم او بود که تکلیف رابطه مردم با خالقشان را تعیین مینمود. نمازهای خالص در خلوت به نمازهای دستهجمعی بالاخص نماز جمعهها مبدل شده بسیاری خود گمکرده و خالق گمکرده خدا را در نمایشهای نمازهای دستهجمعی جستجو میکردند ولی این نمازها به همه چیز به غیر از نماز واقعی شبیه بود این نمازها به تریبون دیگری برای تحکیم پایههای قدرت رژیم تبدیل شده بود. من بسیاری را میشناختم که هرگز نماز و دیانت خود را تا آن موقع ترک نکرده بودند. ولی نمازهای واقعی از خانهها رخت بر میبست و مردم به ریا و تزویر و تظاهر به دیانت عادت میکردند. این حالت بتدریج نوعی تساهل و مصونیّت در مقابل دیانت در آنان بوجود آورده، رفته رفته شاهد متدیّنینی بودم که نفرت خود را با تمام وجود از دین و هرچه در آن است اعلام مینمودند، به عقیده آنها دین اسلام حتی اگر دینی شایسته و خوبی هم بوده از بدو ورود به ایران بسیار بد پیاده شده و همواره در راستای سرکوب مردم ایران یا تجزیه ایران بکار گرفته شده است. بسیاری از دوستان و آشنایان و اقوام ابتداء به دین زردتشتی که دین قدیمی ایرانیان بود روی آورده و حکومت اسلامی را حمله دیگر اعراب برای از بین بردن فرهنگ و تمدن ایرانی می خواندند در نتیجه با تغییر دین خود و گرایش به دین 2500 سال پیش و افراط و تظاهر هرچه بیشتر به فرهنگ و سنن قدیمی ایران مبالغه میکردند، از نظر رژیم اعیادی چون عید نوروز، جشن سده، مهرگان و درختکاری و چهارشنبه سوری و سیزدهبدر و غیره نوعی بتپرستی قلمداد میشد. نصف درآمد نفت صرف تبلیغات ونصف دیگر صرف خرید اسلحه آنهم به شکل دست سوم و چهارم با قیمتهای چند برابر بیشتر میگردید. تظاهر به علم و دانش مخالفت با ولایت فقیه و دیانت تلقّی میشد. در حالیکه دانشگاهها بخاطر باصطلاح انقلاب فرهنگی مدتی تعطیل و بعد پاکسازی شده بودند داشتن مدرک لیسانس به بالا برای هر کسی نوعی امتیاز منفی بشمار میرفت و دارنده گان مدارک تحصیلی عالی لیبرال، غربگرا، طاغوتی و سرانجام ضد انقلاب خوانده میشدند. هرگز از خاطرم نمیرود روزی را که یکی از حزب الهیهای دستیارم که با سوادی معادل 9 کلاس و طی دوره دو ماهه کارآموزی نزد من بعنوان سفیر یکی از کشورهای همسایه تعیین شد و تصمیم گرفت مرا نیز بعنوان همکار خود به نمایندگی خارج از کشور اعزام و همراه خود ببرد و در نتیجه جهت ردشدن از صافی دستگاه تفتیش عقاید تحت عنوان اداره کل گزینش و ارزشیابی و پاکسازی که عمدتا اعضای آن از وزارت اطلاعات و امنیت کشور مأمور وزارت خارجه شده بودند و جهت اعزام کارکنان قدیمی به خارج آنها را از لحاظ عقیدتی ارزیابی میکردند مرا به آن اداره معرفی کرد مأمور گزینش وقتی میزان تحصیلاتم را از من پرسید و پاسخ شنید که چه تحصیلاتی دارم اخمهایش توی هم رفت و جلسه خاتمه یافت و افزود ما دیگر با شما کاری نداریم میتوانید بروید و هفته بعد به اداره سیاسی مربوطه که من آنجا کارشناس سیاسی و مسئول میز بودم پاسخ داده شد در ارزشیابی مردود شدهام و حق استفاده ازمأموریت خارج از کشور را ندارم. چنین رفتارهایی تقریبا با اکثر همکاران قدیمی بعمل میآمد و اصولا اوائل قدیمیها را عموماً به مأموریتهای موقّت اعزام میکردند. یکی از خصوصیتهای مأموریت موقت این بود: چون دیپلمات قدیمی به زیور دانش (بجای زینت ریش بقول آن آخوند کذایی) و فنون و هنر دیپلماسی آراسته بود و مأمورین جدید کمسواد یا بیسواد فاقد این معلومات بودند در نتیجه در نمایندگیها این مأمور موقت شب و روز کار میکرد و سفارتخانه و کنسولگری را عملا اداره مینمود مابقی بشکل دکور فقط فوقالعادههای کلان که عمدتا چندین برابر فوقالعاده مأمور موقّت قدیمی بود میگرفتند و در محل مأموریت به وظایف اصلی یعنی اعمال تروریستی میپرداختند و دربازگشت قصرهایی درشمال شهر یا مناطق زیبای دیگری میخریدند و در واقع این به نفع سفیر یا سرکنسول حزبالهی بود که یک کارمند قدیمی را ولو بصورت مُوقّت همراه خود ببرد . بسیاری از این آقایان این شانس را نداشتند که یک مأمور و کارشناس خبره قدیمی را با خود ببرند و چون به اصول اولیّه دیپلماسی آشنا نبودند (عمده آقایان سیمکش، کارگر ساختمان، شاگرد قهوهخانه و رستورانها، زندانبان و شکنجهگر سابق و غیره بودند) اشتباهات بزرگی میکردند که منجر به احضار آنان به مرکز میگردید. البته در میان این افراد گاه و بندرت انسانهای شایسته و اندیشمندی هم بودند و منشاء خدماتی هم شدند که بعدا بĤنها اشاره خواهد شد . در مرکز و در پی جلسات هفتگی اداری و شنودهای بین راهروها متوجّه شدم در اداره محرمانه (واقع در طبقه دوم ساختمان شماره دو کاخ وزارت خارجه بخش مرکزی ساختمان) با همکاری اداره ارزشیابی و گزینش که شعبهایی از وزارت اطلاعات و امنیت رژیم در وزارتخارجه و همه وزارتخانهها و نهادهای دولتی است بخشی بعنوان عملیات بُرون مرزی وجود دارد که ناظر بر فعالیت ایرانیان از جمله مأمورین رژیم در خارج از کشور است و بعنوان قلب نهاد یا دستگاه و وزارتخانه بشمار رفته فعالیتاش بصورت سه شیفته است و حتی در روزهای تعطیل نیز، فعالیتش متوقف نمی شود، که باز در موقع خود راجع به عملکرد این اداره خواهم نوشت. علاوه بر مسئله فوق همچنین پیبردم بعضی از واژهها از نظر رژیم تا حد یک فتوای ولایت فقیه تقدّس دارد (دستور و حکم اسلامی که ولی فقیه به جانشینی از خدا و از طرف و ی آنرا صادر میکند و عوامل رژیم آنرا بعنوان یک آیه قرآنی اجرا میکنند یعنی واجب است که اجراء شود و مأمورین رژیم مُکلفنّد آنرا اجراء نمایند والا مرتکب گناه کبیره علیه ساحت مقدس خدا و ولّی وی در کره زمین میشوند، ولّی خدا از نظر آنان همان ولایت مطلقه فقیه است ). این واژههای باصطلاح مقدّس شامل عبارات زیر میشدند . 1 -اهداف ما 2 -رابطین خوب ما 3 -خاکریزهای ما 4 -هستههای مقاومت ما. از نظر رژیم هدف ممکن است یک فرد یا یک محل یا انجمن و مجموعهایی از گردهمایی انسانها باشند. رابطین خوب ما طرفهای رابط یا واسط با عوامل رژیم هستند برای کار ایدئولوژیک مثل عملکرد به فتوای ولایت فقیه علیه اشخاص و اماکن و یا جذب گروههای افراطی در سرتاسر دنیا، آنها اعّم از نئونازیها، یهودیان ناراضی یا افراطی یا کاتولیکهای افراطی، حزباالله لُبنان یا هر دین و مذهب و ائدئولوژی از نوع افراطیاش میباشند. یک رابط خوب میتواند یک مغازهدار تُرک یا قبرس، عرب، افغان یا پاکستانی، لبنانی سوری سودانی و الجزایری و... در سرتاسر جهان باشد. اینها ضمن اینکه از کارگزاران رژیم بوده و هر لحظه گوش بفرمان آنها جهت هرگونه عملیّات مورد نظر بمنظور حفظ منافع آنها که تحت عبارت (کیان اسلام) خلاصه شده در همه زمانها و مکانها میباشند بعلت بودجههایی که در اختیارشان هست باید (کیان اسلام) را در محل خود کشور شهر یا هر کجای دنیا که هستند ) حفظ کنند و در صورت امکان به قدرت برسند یا شریک قدرت شوند. از جمله دو نمونه شاخص این مقوله رهبران جهاداسلامی الجزایر میباشند که با مدارکی که بعدا اعلام خواهد شد با دریافت 800 میلیون دلار (قریب به یک میلیارد دلار) در انتخابات چند سال پیش الجزایر پیروز شدند و بعد سرکوب گردیده و به عملیات تروریستی بازگشتند یا حزب رفاه اربکان در ترکیه که بکمک بودجه اعطایی رهبر (خامنهایی) برای مدت محدودی قدرت را در ترکیه بدست گرفت. البته حزباالله لبنان و فلسطین و سودان و تقریبا همه گروههای افراطی اسلامی در سراسر گیتی نیز جزو مقوله فوق هستند. امّا منظور از خاکریزهای ما: معمولاً در جبهه جنگ خاکریزهای اطراف سنگر در خط اول جبهه جنگ (لَجمن: لبه جلوئی منطقه نبرد) را میگفتند اکنون منظور جاها و اماکن ضعیف و متزلزلی در سرتاسر دنیا برای عملیات برون مرزی تروریستی در فرصتهای طلایی و مناسب و در راستای اهداف مشخص میباشند که رژیم میتواند یا میخواهد از آن ما بهرهبرداری نماید. هستههای مقاومت عبارت از تشکّل یا تجمّع و تکامل سه واژه فوق در مجموعه واحد یا مربوط و در ارتباط با هم بعنوان فرد، گروه در سرتاسر جهان برای اجرای عملیات تروریستی در حال، آینده نزدیک و دور میباشند. برای هر سیاستی یک سیاست و برنامه جایگزین در نظر گرفته میشود که اگر اولی شکست خورد با سیاست دوم به مقصد برسند واژه سیاست جایگزین بسیار در اظهارات رؤسای من بکار میرفت مثلا صحبت از جایگزینی سیاست پشتیبانی رژیم بجای سیاست فلسطینی میشد بعدا این واژه در صلح عرفات_رابین جنبه عملی بخود گرفت رژیم از این صلح بسیار صدمه دید و برای اینکه سوریه به جرگه کشورهای صلحجو نپیوندد سهمیه نفت رایگانش را دو برابر نمود قبل از صلح مزبور رژیم تهران از فلسطینیها و حزباالله لبنان بعنوان نیروهای ارزان تروریسم بینالمللی استفاده میکرد که هزینه آنها در مقابل هزینههای 800 میلیون دلاری (قریب به یک میلیارد) اعطایی به افراطیون الجزایری که بمنظور صدور انقلاب به سراسر آفریقا انجام گرفت بمراتب کمتر بود. اکنون با مصالحه مزبور و تداوم آن، تمام طرحهای رژیم نقش بر آب شده و بر خلاف آنچه که در دنیا تصور میشود به بُسنیّهای مسلمان روی آورده است بمو جب سیاست فوق رژیم تهران دو سیاست جداگانه و کاملا مغایر را در مورد کشور مسلمان بُسنی هرزگوین در یوگسلاوی سابق اجراء مینمود سیاست علنی رژیم دفاع علنی از این کشور مسلمان (باصطلاح خودشان در قلب اروپا) بود لیکن سیاست واقعی و پشت پرده رژیم این بود که بُسنیهای مسلمان هرچه قدر تحت فشار بوده و در دنیا پراکنده باشند در آینده برای عملیات رژیم هدفهای ارزان و سادهتری خواهند بود. از نظر رژیم تهران تداوم جنگ بُسنی باعث میشد (مثل آنچه در جنوب لبنان و در افغانستان و کشمیر و... تجربه کردند) بُسنیهای مسلمان اولاً در کوره حوادث آبدیده شده و ثانیا خیلی ارزان و بسادگی شکار عوامل رژیم در سرتاسر دنیا شده به شکلی که بتوان از آن ها در روز موعود و در عملیات برون مرزی همراه یهودیان و فسطینیهای ناراضی از مصالحه اعراب و اسرائیل استفاده کرد . از نظر رژیم جنگ بُسنی جنگهای صلیبی جدید بود که میبایست به نحو احسن به نفع رژیم از آن استفاده میشد که خوشبختانه با خاتمه جنگ و استقلال بُسنی و نظارت بینالمللی بر این مصالحه، رژیم در این مورد و آنچه بعد رخ داد همچون مورد الجزایر و ترکیه و ... ناکام گردید. بعداً در این موارد بخصوص در بحث مربوطه به افغانستان با اتکاء به اسناد، مدارک و شواهد متیّقن توضیح بیشتری خواهم داد. ضمناً عناصر رده بالای وزارت خارجه رژیم اسلامی در جلسات محرمانه از یک اصطلاح دیگری که معنای واقعی خود را نداشت تحت عنوان (دکترین حیاط خلوت ما) بسیار نام میبردند، که به مفهوم استفاده از دو همسایه فراتر از مرزهای ایران در راستای حصول به منافع استراتژیک رژیم و تحمیل خواستهها و آراء خود به همسایههای ایران یا هر کشور ثالث دیگر بود . برای مثال از هند علیه پاکستان و بالعکس و از یونان و قبرس علیه ترکیه استفاده نموده و عقیده داشتند همانطور که اسرائیل از ترکیه علیه ایران و هندها از عراق علیه ایران استفاده میکنند، رژیم نیز باید از همین ترفند جهت حفظ منافع ولی فقیه استفاده نماید . بعقیده آنها در حمله مصر در زمان زندهیاد انورسادات به صحرای سینا، اسرائیلیها از کردها خواستند علیه عراق وارد جنگ شوند. بعدها این دکترین به سرتاسر جهان تعمیم یافته و از جمله هر بار میخواستند مسئله خاصی را به کشوری تحمیل نمایند به کشورهای مخالف آن مراجعه میکردند و تصور میکردند طی برخی بازیهای سیاسی و دیپلماتیک میتوانند به مقاصد خود نائل گردند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر